گنجور

 
غالب دهلوی

نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست

شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست

نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت

شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست

رسید تیغ توام بر سر و ز سینه گذشت

زهی شکفتگی دل که از جبین پیداست

به جرم دیده خونبار کشته ای ما را

ترا ز دامن و ما را ز آستین پیداست

زهی لطافت پرداز سعی ابر بهار

که هر چه در دل بادست از زمین پیداست

فتیله رگ جان سر به سر گداخته شد

ز پیچ و تاب نفسهای آتشین پیداست

نفس گداختن جلوه در هوای قدش

ز خوی فشانی آن روی نازنین پیداست

عیار فطرت پیشینیان ز ما خیزد

صفای باده از این درد ته نشین پیداست

زهی شکوه تو کاندر طراز صورت تو

ز خود برآمدن صورت آفرین پیداست

نهاد نرم ز شیرینی سخن غالب

به سان موم ز اجزای انگبین پیداست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

شبانه می زده یی ماه من چنین پیداست

نشان باده ات از لعل آتشین پیداست

همین بکینه ی ما تیر در کمان داری

در ابرویت ز سیاست هنوز چین پیداست

بر آتش دل گرم که دست داشته یی

[...]

صائب تبریزی

خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست

ز لطف، زهر خط از زیر این نگین پیداست

خبر ز نامه سربسته می دهد عنوان

عتاب و ناز تو از صفحه جبین پیداست

ز موج، روشنی آب می شود معلوم

[...]

اسیر شهرستانی

زعشق مرتبه حسن دلنشین پیداست

زشیشه جوهر این آب آتشین پیداست

مخورفریب زشیرین لبان زیرنقاب

نشان آبله روی انگبین پیداست

غمت نهان زکه دارم که همچو قبله نما

[...]

حزین لاهیجی

به گرد عارض او خط عنبرین پیداست

چو سبزه ای که بر اطراف یاسمین پیداست

ز نام تقوی من، بلکه سرگران شده ای؟

که از جبین تو چون موج باده، چین پیداست

محبتم به دلت کرده گوییا اثری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه