گنجور

 
اسیر شهرستانی

از آنم دل عدوی اضطراب است

که در دل یاد چشمش مست خواب است

گلستان محبت را هوایی است

که شبنم خانه سوز آفتاب است

دماغم تا رسید از می خمارم

طلوع نشئه چون عهد شباب است

زیادت گر شود غافل گدازد

دلم از دوری آتش کباب است

فراموشی است تیغ کینه خصم

تلافی در دلم نقشی بر آب است

به خون خویش ما را نشئه دارد

مگر شمشیر او موج شراب است

اسیر از دوست پرسیدن چه حاجت

سؤال ما که دشنامش جواب است

 
 
 
عطار

تو را در ره خراباتی خراب است

گر آنجا خانه‌ای گیری صواب است

بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی

که خلق عالم و عالم سراب است

در آن خانه تو را یکسان نماید

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

ببستی چشم یعنی وقت خواب است

نه خوابست آن حریفان را جواب است

تو می‌دانی که ما چندان نپاییم

ولیکن چشم مستت را شتاب است

جفا می‌کن جفاات جمله لطف است

[...]

کمال خجندی

خطت سبز و لبت مشک و گلاب است

دهانت ذره رویت آفتاب است

تو گنج حسن و بس خانه دل

که از شوق چنین گنجی خراب است

دل من بی به روی تو سوزان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه