گنجور

 
مولانا

ببستی چشم یعنی وقت خواب است

نه خوابست آن حریفان را جواب است

تو می‌دانی که ما چندان نپاییم

ولیکن چشم مستت را شتاب است

جفا می‌کن جفاات جمله لطف است

خطا می‌کن خطای تو صواب است

تو چشم آتشین در خواب می‌کن

که ما را چشم و دل باری کباب است

بسی سرها ربوده چشم ساقی

به شمشیری که آن یک قطره آب است

یکی گوید که این از عشق ساقیست

یکی گوید که این فعل شراب است

می و ساقی چه باشد نیست جز حق

خدا داند که این عشق از چه باب است

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش احسان هومان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش مریم جوزی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

تو را در ره خراباتی خراب است

گر آنجا خانه‌ای گیری صواب است

بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی

که خلق عالم و عالم سراب است

در آن خانه تو را یکسان نماید

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
کمال خجندی

خطت سبز و لبت مشک و گلاب است

دهانت ذره رویت آفتاب است

تو گنج حسن و بس خانه دل

که از شوق چنین گنجی خراب است

دل من بی به روی تو سوزان

[...]

ناصر بخارایی

ز نور مهر تو در ماه تاب است

ترا پروانه شمع و ماهتاب است

چه می‌پرسی خبر از عالم دل

ز چشم مست تو عالم خراب است

شراب از خون ما خوردی و ما را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه