بندهٔ ساقی ما شو تا شوی سلطان ما
جان فدا کن تا شوی جانان ما ای جان ما
چشم صورت بین ببند و دیدهٔ معنی گشا
تا ببینی بر سریر ملک دل سلطان ما
گر گدای عشق باشی پادشاه عالمی
حکم تو گردد روان گر می بری فرمان ما
از نم چشم و غم دل نُقل و باده می خوریم
الصلا گر عاشقی نزلی بخور از خوان ما
حال ما پیدا شود بر ساکنان صومعه
گر جمال خود نماید شاهد پنهان ما
همدم جامیم ساقی را حریف سرخوشیم
ذوق اگر داری طلب کن خدمت رندان ما
مجلس عشقست و سید عاشق و معشوق او
این چنین بزمی بیابی گر شوی مهمان ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوتی به همنوشی و عشق است. شاعر از ساقی میخواهد که به او خدمت کند تا او هم به مقام سلطانی برسد. او اشاره میکند که باید چشم خود را به معنای عشق باز کند تا زیباییهای دل را ببیند. شاعر میگوید اگر عاشق واقعی هستی، در این مجلس عشق، ضیافت عشق و دلباختگی را تجربه کن و از زیبایی معشوق لذت ببر. در این محفل، همگی به شادی و عشق مشغولند و همگی دعوت شدهاند تا در این مجالس شرکت کنند.
هوش مصنوعی: اگر به خدمت ساقی درآیی، میتوانی به مقام سلطنت برسی. جان خود را فدای او کن تا محبوب ما شوی، ای جان ما.
هوش مصنوعی: چشمان خود را از ظاهر و زیباییها ببند و با چشم دل به عمق موضوعات نگاه کن تا بتوانی عظمت حکومت و سلطنت عشق را در دل ما ببینی.
هوش مصنوعی: اگر در عشق نیازمند و گدا باشی، نفوذ و قدرت تو بر جهانیان برقرار میشود. حتی اگر شراب بنوشی، همچنان بر ما حکمرانی خواهی کرد.
هوش مصنوعی: از اشکهای چشمان و اندوه قلبیام، عشق و شادی مینوشیم. ای فرزند عشق، اگر تو در مقام عشق نشستهای، از سفره ما تناول کن.
هوش مصنوعی: اگر جمال و زیبایی معشوق پنهان ما آشکار شود، حال ما نیز بر ساکنان صومعه به خوبی مشخص و نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: ما دوستانی هستیم که با هم نوشیدنی مینوشیم و شاد و سرزنده هستیم. اگر شوق و ذوق درست کردن لحظات خوب را داری، به سراغ رندان و دوستان ما بیا و از آنها استفاده کن.
هوش مصنوعی: مجلس عشق به وجود آمده و در این جمع، سید به عنوان عاشق و معشوق حضور دارد. اگر میخواهی به این مهمانی زیبا و خاص بپیوندی، باید به ما بپیوندی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما
کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال
چونک هستیها نماند از پی طوفان ما
جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش
[...]
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال
[...]
بیگل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما
گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما
در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
[...]
عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما
بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما
گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت
لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما
تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا
[...]
دردمندم از لب لعلت بده درمان ما
کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما
در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل
خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما
خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.