ای که با من مهربان صد کینه در دل داشتی
بد همیکردیّ و بد را نیک میانگاشتی
روز و شب از صحبت ما بر حذر بودی از آنک
دوستدار خویش را دشمن همیپنداشتی
من چو سگ زین آستان رو وانگردانم به سنگ
یار آهو چشم اگر با من کند گرگ آشتی
بر سپاه دل شکست افتاد تا تو سروقد
قامتی در صف خوبان چون علم افراشتی
بر سر شاخ زبان جز میوه ذکرت نرست
تا تو در باغ دلم تخم محبت کاشتی
ز آتش اندوه تو رنگ از رخ، آب از روی رفت
هر که را بر صفحه دل نقش خود بنگاشتی
ای ز اول تا به آخر لاف من از لطف تو
آخرم مفگن چو در اول توام برداشتی
سیف فرغانی دگر با خویشتن نامد ز شوق
تا تو رفتیّ و ورا بیخویشتن بگذاشتی
با تو چون بنده عتابی بود سعدی را که گفت
«یاد میداری که با ما جنگ در سر داشتی»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده به شخصی که در ابتدا با او مهربان بوده و ظاهراً به او کینه داشته، اشاره میکند. او از نیرنگها و رفتارهای دوگانه آن شخص سخن میگوید و ابراز میکند که چگونه دوستیاش را با دشمنی میپنداشتهاند. همچنین، احساس دلشکستگی و عذاب ناشی از محبت یک طرفهاش را بیان میکند و به این نکته میپردازد که محبت او در درونش کاشته شده و حالا بیثمر مانده است. در نهایت، به یادآوری جنگ درونی خود و دیگران اشاره میکند که حتی در دوران دوستی نیز بین آنها تنش وجود داشته است.
هوش مصنوعی: تو که با من مهربان بودی، اما در دل صد کینه نسبت به من داشتی، همیشه بدی میکردی و بدیها را نیک میپنداشتی.
در طول روز و شب از گفتوگو با ما پرهیز میکردی، زیرا که فکر میکردی کسی که دوستت دارد، در واقع دشمن توست.
من مانند سگی در این درگاه هستم و حتی اگر به من سنگ بزند روی خود را بر نمی گردانم و اگر او چشمی به من بیاندازد، حتی اگر شبیه گرگ باشد، با او صلح میکنم.
هوش مصنوعی: دل به خاطر زیبایی و قامت دوست به شدت شکست و اسیر شد، همچنان که وقتی تو در میان دیگران ایستادی و زیباییات را به نمایش گذاشتی، دلها را به خود جلب کردی.
هوش مصنوعی: درخت زندگیام تنها بار نیکویی از یاد تو میدهد؛ تو که در دل من بذر عشق را کاشتی و باعث رویش احساسات خوب شدی.
هوش مصنوعی: از درد و غم تو، رنگ از چهرهام رفته و اشک از چشمانم جاری شده است. هر کسی که بر دل خود نام تو را نوشته، به همین حال گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: ای کسی که از آغاز تا پایان، به من لطف کردی، پس من را در نهایت ناامید مکن؛ چون در آغاز، تو مرا از خود برداشت کردی.
هوش مصنوعی: سیف فرغانی دیگر نتوانست خود را با عشق و شوق حفظ کند، تا زمانی که تو رفتی و او را بدون خود رها کردی.
سعدی هم مانند من از تو ناراحت و خشمگین بود برای همین گفت:یادت می آید که زمانی آرزوی نبرد با ما را داشتی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی
نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی
بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی
بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی
همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه
[...]
ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی
تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی
گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار
تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی
ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم
[...]
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی
نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی
دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
[...]
کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی
کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی
من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا
در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی
سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر
[...]
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی
بوی خون میآید از چاه زنخدانت، بلی
بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی
هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.