کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی
کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی
من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا
در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی
سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر
دشت بان داهولِ خود آن روز هم بفراشتی
مطبخ محمود با چندان شکوه سلطنت
هم به سعی دشت بان مییافت شام و چاشتی
وای ازین دیوان ِ مردم چهره یعنی نفس ما
آدم ار دانسته بودی تخمِ بد کی کاشتی
گر بدانستی که با خاک خواهد رفت خاک
چشمه ی حیوان به دست ِ خود نمی انباشتی
رستمی بودی مظفر گشته بر اکوان
گر نزاری روی از اکوانِ خود برداشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به جفا و ظلمی که به او شده اشاره میکند و آرزو دارد که ای کاش این رنجها و سختیها از او دور میشدند. او از ناقص بودن وجود خود شکایت دارد و میگوید که بهتر است از وجودش رهایی پیدا کند. شاعر همچنین به سلطنت و قدرت اشاره میکند و به طعنه میگوید که حتی در صورت داشتن سلطنت نیز نمیتوان با دنیا و مادیات، به زندگی واقعی دست یافت. او بر این باور است که انسان باید بداند که زندگی مادی گذراست و در نهایت همه به خاک بازمیگردند. در نهایت، شاعر میگوید که اگر رستم، شخصیت قهرمان ملی ایران، از بدیهای خود دور شود، میتواند به پیروزی و فلاح دست یابد.
هوش مصنوعی: ای کاش که ما را از ظلم و ستم خود دور میکردی، چون که از وجود ناتوان ما کوچکترین نشانهای باقی نگذاشتی.
هوش مصنوعی: من میخواهم از وجود خودم بیرون بیایم و در ذهن هر کس، به اندازهای که او مرا تصور کرده، وجود داشته باشم.
هوش مصنوعی: اگر سلطنت به این طبل و پرچم باشد، در روز قیامت نیز از صدای دَهُل خود در دشت بلند خواهد شد.
هوش مصنوعی: مطبخ محمود به قدری با شکوه و زیبایی بود که حتی تلاش و زحمات دشت بان نیز توانستند غذایی بسیار لذیذ و خوشمزه برای شام و خوراکیها تهیه کنند.
هوش مصنوعی: وای بر حال دیوانههایی که انسانها هستند. اگر میدانستی که نفس ما چه هویتی دارد، دیگر هیچ وقت بذر بد در دل نمیکاشتید.
هوش مصنوعی: اگر میدانستی که سرانجام همه چیز به خاک برمیگردد، هرگز چشمهٔ حیات را با دستان خود نمیبندی.
هوش مصنوعی: اگر تو مثل رستم قهرمان و پیروزمند بودی، بر تمام جهان پیروز میشدی، اما اگر از چهره و عظمت خود فاصله میگرفتی، به موفقیت نمیرسی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی
نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی
بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی
بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی
همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه
[...]
ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی
تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی
گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار
تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی
ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم
[...]
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی
نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی
دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
[...]
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی
بوی خون میآید از چاه زنخدانت، بلی
بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی
هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند
[...]
تا نقاب از روی شهر آرای خود برداشتی
صورت جان در خیال اهل دل بنگاشتی
نوبت شاهی بزن در ملک خوبی بهر آنک
رأیت حسن از زمین بر آسمان بفراشتی
نه خدا را بنده باشی نه رعیت شاه را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.