نور رخ تو قمر ندارد
ذوق لب تو شکر ندارد
در دور تو مادر زمانه
مانند تو یک پسر ندارد
بی بهره ز دولت غم تو
از محنت ما خبر ندارد
آنکس که چو من بروی خوبت
دل می ندهد مگر ندارد
دلداده صورت تو ای دوست
جان را ز تو دوست تر ندارد
جانا دل تو چو روزگارست
کآنرا که فگند بر ندارد
در سنگ اثر کند فغانم
وندر دل تو اثر ندارد
مگذار بدیگران کسی را
کو جز تو کسی دگر ندارد
از خون جگر کسی به جز سیف
در عشق تو دیده تر ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از ورطه ما خبر ندارد
آسوده که بر کنار دریاست
همین شعر » بیت ۳
بیبهره ز دولت غم تو
از محنت ما خبر ندارد
نور رخ تو قمر ندارد
شیرینی تو شکر ندارد
خوش باد عشق خوبرویی
کز خوبی او خبر ندارد
دارندهٔ شرق و غرب سلطان
[...]
. . . ری دارم که خر ندارد
خر تا بکلاه بر ندارد
مانند یکی درخت جیلان
سرکنده که برگ و بر ندارد
. . . نی داری که صد چنین . . . ر
[...]
دل زخم تو را سپر ندارد
آماج تو جز جگر ندارد
شرط است که بر بساط عشقت
آن پای نهد که سر ندارد
وین طرفه که در هوای وصلت
[...]
ترسم مجنون خبر ندارد
آنگه دارد که سر ندارد
زین درد کسی خبر ندارد
کین درد کسی دگر ندارد
تا در سفر اوفکند دردم
میسوزم و کس خبر ندارد
کور است کسی که ذرهای را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.