دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
جان طاقت هجرتو ازین بیش ندارد
از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم
دیوانه دل عاقبت اندیش ندارد
مه پیش تو ازحسن زند لاف ولیکن
او نوش لب و غمزه چون نیش ندارد
از مرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ
آن را که زعشق تو دل ریش ندارد
خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند
چون آینه روی تو در پیش ندارد
از دایره عشق دلا پای برون نه
کآن محتشم اکنون سر درویش ندارد
چون سیف هر آنکس که ترا دید به یکبار
بیگانه شد از خلق و سر خویش ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به عشق و جدایی اشاره میکند. او میگوید دلش بدون حضور معشوق آرام ندارد و طاقت فراق او را دیگر ندارد. همچنین به دیوانگی خود در عشق و عدم فکر به عاقبت آن اعتراف میکند. زیبایی معشوق را با پرتو ماه مقایسه میکند و میگوید زیبایی او قابل قیاس نیست. همچنین از درد جدایی و عدم وصال گلایه میکند و بیان میکند که عاشق واقعی از عشق خود جز تصویر معشوق به چشم نمیبیند. در پایان، شاعر میگوید کسی که فقط یک بار معشوق را ببیند به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و از خود بیخود میشود.
هوش مصنوعی: دل بیچهرهی زیبای تو، تاب و توان ندارد، و جانم از شدت دوری تو دیگر تاب این دوری را ندارد.
هوش مصنوعی: از نتیجهی عشق تو جایی برای فکر کردن نداشتم؛ زیرا دل دیوانهای مثل من به فکر عاقبت نمیافتد.
هوش مصنوعی: ماه در مقابل زیبایی تو فقط به خود میبالد، اما او نمیتواند مانند لبهای شیرین و نازک تو که زهرآگین نیستند، تاثیری بگذارد.
هوش مصنوعی: هیچ بهرهای از درمان وصالت نصیب من نشد، زیرا آن کس که دلش از عشق تو شکسته باشد، نمیتواند به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: عاشق واقعی که به حقیقت عشق آگاه است، نمیتواند از عمر خود بیشتر از آنچه که در آینه چهره تو میبیند، بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: از دایره عشق خارج نشو، چون شخص با وقاری که اکنون پیش توست، دیگر حالتی که یک درویش دارد را ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را میبیند، به یکباره از دیگران جدا میشود و دیگر به خود نمیپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستماندیش ندارد
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
او را چه خبر از من و از حال دل من
[...]
باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد
بیمار تو از جان رمقی بیش ندارد
از داغ تو ذوقی نبرد عاشق بیدرد
مرهم چکند آنکه دل ریش ندارد؟
گر لطف تو ما را ننوازد چه توان کرد؟
[...]
جز تحفه جان عاشق درویش ندارد
جانا بستان زو که از این بیش ندارد
بیگانه شدم از همه خویشان به غم عشق
عاشق به جز از یار کس و خویش ندارد
رو اندش دنیا ز دل خویش برون کن
[...]
با آنکه ز مستی خبر از خویش ندارد
سویم نظر از بیم بداندیش ندارد
تا دست تو را رحم نگیرد به شفاعت
لب تشنه شمشیر تو سر پیش ندارد
نام دگری تا به زبان نگذرد او را
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.