گنجور

 
۲۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۳

 

... فزون کرد سوی سکندر نگاه

به گنجور گفت آن درخشان حریر

نوشته برو صورت دلپذیر ...

... به تندی برو هیچ مبسای دست

بیاورد گنجور و بنهاد پیش

چو دیدش نگه کرد ز اندازه بیش ...

فردوسی
 
۲۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۶

 

... یکی پاک دستور باشی مرا

بدین مرز گنجور باشی مرا

سکندر بیامد ز جای نشست ...

... بیاید بر آن سایه زیر درخت

ز گنجور می خواهد و تاج و تخت

تو جنگی سپاهی به گردش درآر ...

فردوسی
 
۲۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۷

 

... همان خود و مغفر هزار و دویست

به گنجور فرمود کاکنون مه ایست

همه پاک بر بیطقون برشمار ...

فردوسی
 
۲۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹

 

... بیاورد زین هر یکی ده هزار

خردمند گنجور بربست بار

گرانمایه صد زین به سیمین ستام ...

فردوسی
 
۲۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۶

 

... بر اردوان همچو دستور بود

بران خواسته نیز گنجور بود

بروبر گرامی تر از جان بدی ...

... ز گیتی به دیدار تو زنده ام

دلارام گنجور شاه اردوان

که از من بود شاد و روشن روان ...

... نگه کرده شد طالع شهریار

چو گنجور بشنید آوازشان

سخن گفتن از طالع و رازشان ...

فردوسی
 
۲۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۸

 

... هم انگاه شد شاه را دلپذیر

که گنجور او رفت با اردشیر

دل مرد جنگی برآمد ز جای ...

فردوسی
 
۲۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۳

 

... چنین گفت با شاه کین زینهار

سپارد به گنجور خود شهریار

نوشته بر آن حقه تاریخ آن ...

فردوسی
 
۲۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۴

 

... که ای شاه روشن دل و پاک رای

یکی حقه بد نزد گنجور شاه

سزد گر بخواهد کنون پیش گاه

به گنجور گفت آنک او زینهار

ترا داد آمد کنون خواستار ...

... مگرمان نباید به اندیشه زیست

بیاورد آن حقه گنجور اوی

سپرد آنک بستد ز دستور اوی ...

فردوسی
 
۲۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۴

 

... گل زرد شد بر زمین رنگ ساج

ز گنجور دستور بستد کلید

خورش خانه و خمهای نبید ...

فردوسی
 
۳۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۵

 

... همه گوهر و آلت لشکرست

پذیرد سپارد به گنجور گنج

بدان شاد باشم ندارم به رنج ...

... به ایوان دگر جای بودش نشست

یکی ماه رخ بود گنجور اوی

گزیده به هر کار دستور اوی ...

فردوسی
 
۳۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲

 

... بیامد هم انگاه دستور اوی

همان گنج داران و گنجور اوی

بیاورد برزین می سرخ و جام ...

فردوسی
 
۳۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴

 

... چنان دان که این خانه بر سور تست

پدر میزبانست و گنجور تست

شبان سیه بر تو فرخنده باد ...

فردوسی
 
۳۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۲

 

... دگر گنج برگستوان و زره

چو گنجور ما برگشاید گره

به پیلانش باید کشیدن کلید ...

فردوسی
 
۳۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۴

 

... به ویژه کسی کو بود شهریار

چو گنجور بشنید شد پیش گنج

به کار شمردن همی برد رنج ...

فردوسی
 
۳۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۱ - پادشاهی قباد چهل و سه سال بود

 

... بیاورد یک سر سوی طیسفون

سپردش به گنجور او رهنمون

چو یک هفته بگذشت هرگونه رای ...

فردوسی
 
۳۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی قباد چهل و سه سال بود » بخش ۲ - داستان مزدک با قباد

 

... به نزد جهاندار دستور گشت

نگهبان آن گنج و گنجور گشت

ز خشکی خورش تنگ شد در جهان ...

... همه کدخدایند و مزدور کیست

همه گنج دارند و گنجور کیست

ز دین آوران این سخن کس نگفت ...

فردوسی
 
۳۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان

 

... بسه روزنامه به موبد سپرد

یکی آنک بر دست گنجور بود

نگهبان آن نامه دستور بود ...

... بزرگان که با تخت و افسر بدند

هم آنکس که گنجور قیصر بدند

به شاه جهاندار دادند گنج ...

فردوسی
 
۳۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۳ - داستان بوزرجمهر

 

... چهل بدره بودی ز گنجش درم

چو گنجور باشاه کردی شمار

به هربدره بودی درم ده هزار ...

... که گفتار او با درم بود جفت

بیاورد گنجور خورشید چهر

درم بدره ها پیش بوزرجمهر ...

فردوسی
 
۳۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۴ - داستان مهبود با زروان

 

... که او را یکی پاک دستور بود

که بیدار دل بود و گنجور بود

دلی پرخرد داشت و رای درست ...

فردوسی
 
۴۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۵ - رزم خاقان چین با هیتالیان

 

... ز دینار چینی ز بهر نثار

به گنجور فرمود تا سی هزار

بیاورد و با هدیه ها یار کرد ...

... بگفتند با شهریار جهان

به گنجور فرمود پس شهریار

که آرد به دشت آلت کارزار ...

... همه زر و گوهر فزونی که برد

سراسر به گنجور آتش سپرد

پراگند بر موبدان سیم و زر ...

... نباید که یابد تهیدست رنج

که گنجور فامش بتوزد ز گنج

کسی کو کند در زن کس نگاه ...

... ابر دفتر و کاغذ خسروی

سپردم به گنجور تا روزگار

برآید بخواند مگر شهریار ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴
sunny dark_mode