گنجور

 
۲۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

... یا رب مکناد آفت ایام خرابت

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد

صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت

حافظ
 
۲۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

... نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

که بخشش ازلش در می مغان انداخت ...

حافظ
 
۲۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

... خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

حافظ
 
۲۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

... طالع نامور و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح

ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

حافظ
 
۲۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

... عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

حافظ
 
۲۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

... سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری

کآتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

حافظ
 
۲۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

... ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند

فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

حافظ
 
۲۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

... همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای

که سال هاست که مشتاق روی چون مه ماست

حافظ
 
۲۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

... چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد

یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست

حافظ
 
۳۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

... هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست

زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید

که گفته سخنت می برند دست به دست

حافظ
 
۳۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

... خنده جام می و زلف گره گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

حافظ
 
۳۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

... ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده حافظ

هرچند که ناید باز تیری که بشد از شست

حافظ
 
۳۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

... نمی کنی به ترحم نطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبر ان حفاظ مجوی

گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

حافظ
 
۳۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

... کـ این گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز

بس طور عجب لازم ایام شباب است

حافظ
 
۳۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

... بر اهل وجد و حال در های و هو ببست

حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست

احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست

حافظ
 
۳۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

... آن که ناوک بر دل من زیر چشمی می زند

قوت جان حافظش در خنده زیر لب است

آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد ...

حافظ
 
۳۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

... ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

حافظ
 
۳۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

... می داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود

با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

حافظ
 
۳۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

... سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست

حافظ
 
۴۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

... تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست

برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ

کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست

حافظ
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۸
sunny dark_mode