گنجور

 
۱۶۱

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

... چو شمع از سوز دارم زندگی مردن نمی خواهم

اگر یار منی از غیر دامن کش که چون یوسف

گلی کز غیر دارد چاک در دامن نمی خواهم

نیم یعقوب کز اغیار پرسم یوسف خود را

ز غیرت بلکه بویش هم ز پیراهن نمی خواهم

چو یابد عکس او ز آیینه دل می برم رشکی ...

فضولی
 
۱۶۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۲ - دوازده بند در مرثیهٔ شاهنشاه مغفور شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه

 

... بر سر و تن چرخ پیر از بهر ترتیب عزا

شب سیه عمامه بست و صبح پیراهن درید

زهره گردون نشین زین نغمه طاقت گسل ...

... گشته در مصر ارادت عشق را بازار گرم

مژده یوسف به این بازار کی خواهد رسید

از قدوم آن مسیحا دم نوید جان به تن ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

صبا از کشور آن پاکدامان دیر می آید

ز یوسف بوی پیراهن به کنعان دیر می آید

سواری تند در جولان و شوری نیست در میدان ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

مژده ای صبر که شد هجرت هجران نزدیک

یوسف مصر وفا گشت به کنعان نزدیک

غم غمین از خبر فرقت دوری شد و گشت ...

... قرب آن سرو سمن پیرهن از شوق مرا

چاک پیراهن جان ساخت به جانان نزدیک

محتشم گرچه نشد قطع ره هجر تمام ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۵

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۶۴- مولانا عبدالرحمن جامی

 

... در زمان سلطان حسین میرزا بایقرا بیشتر از پیشتر قبول مرتبه یافته پادشاه و سایر شاهزادگان تا امرای عظام و سایر ارکان دولت چه رسد موردش را بانواع تعظیم و تبجیل تلقی میفرمودند میر علیشیر که مطاع پادشاه و سپاه بود غاشیه مطاوعتش بر دوش و حلقه ارادتش در گوش کشیده بود ایراد شمه ای از آن رعایت و تربیت که او در آن دولت یافت مناسب سیاق این کلام نیست عمرش به هشتاد و یک رسید و در محرم سنه ثمان و تسعین و ثمانمایه متوفی شد و در مدت عمر همواره اوقات خود را به تصنیف و تألیف میگذرانید و مصنفاتش بر این موجب است

۱- تفسیر کلام مجید تا آیه کریمه و ایای فارهبون ۲- شواهد النبوه ۳- نفحات الأنس ۴- نقد النصوص۵- رساله طریق صوفیان ۶- اشعه اللمعات ۷- شرح فصول الحکم ۸- لوامع ۹- شرح حدیث ابی ذر غفاری۱۰- شرح بعضی ابیات تاییه فارضیه ۱۱- شرح رباعیات ۱۲- لوایح ۱۳- شرح بیتی از امیر خسرو دهلوی ۱۴- شرح بعضی سخنان خواجه پارسا ۱۵- ترجمه اربعین حدیث ۱۶- مناقب حضرت مولوی ۱۷- شرح بیتی چند از مولوی ۱۸- مناقب خواجه عبدالله انصاری ۱۹- رساله تحقیق مذهب صوفی و متکلم و حکیم ۲۰- رساله فی الوجود ۲۱- رساله جواب و سیووال رسولان هندوستان ۲۲- رساله لااله الاالله ۲۳- رساله مناسک حج ۲۴- هفت اورنگ که مشتمل است بر هفت کتاب ۱- کتاب اول سلسله الذهب ۲- سلامان و ابسال ۳- تحفه الأحرار ۴- سبحه الأبرار ۵- یوسف و زلیخا ۶- لیلی و مجنون ۷- خردنامه اسکندری ۲۵- دیوان اول ۲۶- دیوان ثانی ۲۷- دیوان ثالث ۲۸- بهارستان ۲۹- رساله کبیر در معما ۳۰- رساله متوسط ۳۱- رساله صغیر ۳۲- رساله منظومه اصغر در معما ۳۳- رساله عروض ۳۴- رساله قافیه ۳۵- رساله موسیقی ۳۶- رساله منشأت ۳۷- رساله فواید الضیاییه ۳۸-شرح بعضی از مفتاح الغیب منظوم و منثور

اگر چه اشتها اشعار آبدارش زیاده از آنست که احتیاج به ایراد داشته باشد بهرحال این دو سه غزل و چند بیت از مثنویات آورده شد ...

... میکند آبله رو دریا را

این چند بیت از یوسف و زلیخای اوستدر وصف بآب نیل درآمدن یوسف علیه السلام

کلاه زرفشان از فرق بنهاد

ز زرین بیضه خور زاغ شب زاد

کشید آنگه چنان پیراهن از فرق

که جیبش غرب مه شد دامنش شرق ...

سام میرزا صفوی
 
۱۶۶

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۳۳۶- گلشنی کاشانی

 

... روشن اگرت نیست دل روشن من بین

گفتم که چه بو داشته پیراهن یوسف

آن سرو چنین گفت که پیراهن من بین

در خیل بتان دوست بغیر از تو ندارم ...

سام میرزا صفوی
 
۱۶۷

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

... غالبا طوقی به گرد کوی جانان کرده ای

ای صبا پیراهن یوسف مگر همراه تست

از کدامین باغ این گل در گریبان کرده ای ...

وحشی بافقی
 
۱۶۸

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

... تو مگر کردی گذر بر اصفهان

صاحبدلی گفته است یوسف - که درود خداوند بر او و پیامبر ما باد - از آن رو پیراهنش را از مصر برای پدر فرستاد که اول بار جامه ی بخون آلوده اش باعث حزن پدر شد از این رو یوسف دوست می داشت که سرور پدر نیز از همان باعث نتیجه شود

حسن بن سهل مامون را گفت لذت های دنیا وی را چون نیک نگریستم جز هفت تایشان را ملال آور دیدم نان گندم گوشت گوسفند آب خنک جامه ی نرم بوی خوش بستر نرم و نگریستن به زیبایی هر چیز مامون گفت پس جای گفتگو با مردان کجاست گفت راست گفتی اولینشان آن است

شیخ بهایی
 
۱۶۹

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم

 

نامه ای که یعقوب ع به یوسف که بر پیامبر ما و وی دورد بادا هنگامی که وی برادر کوچکش را باتهام سرقت بگرفته بود بنوشته است بنقل از کشاف از یعقوب اسراییل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله به عزیز مصر اما بعد ما خاندانی هستیم که بلایا بر ما گماشته شده نیایم را دست و پای بستند و در آتش افکندند تا بسوزد

اما خداوند ویرا از آتش برهانید و آتش بر او سرد و سلامت ساخت کارد از پشت بر گردن پدرم نیز نهاده شد تا کشته شود و خداوند فدیه اش داد

و مرا نیز پسری بود که از فرزندانم بیشترش دوست می داشتم برادرانش به صحرا بردند و پیراهن خونینش بهر من آوردند و گفتند که وی را گرگ در ربوده

و این شد که چشمانم از فرط گریه بر او کور شد و مرا پسری دیگر از مادر همان فرزند بود که تسلای دلم به حساب همی آمد

ایشان او را نیز به همراه بردند و سپس بازگشتند و گفتند بسرقت دست زده و تو زندانیش کرده ای ما خاندانی هستیم که بدزدی دست نمی زنیم و دزد بدنیا نمی آییم حال اگر فرزند من بمن باز دهی که بازداده ای و اگر نکنی ترا نفرینی کنم که تا هفت پشتت را دربرگیرد والسلام

در کشاف آمده است که زمانی که یوسف نامه بخواند خویشتن داری نتوانست و بگریست و در پاسخ نوشت بردباری کن چنان که کردند تا چنان که پیروز گشتند پیروز شوی

هرگز خداوند چیزی نیکوتر از خرد و ادب به مرد نداده است زیبایی های که اگر مرد از دستشان دهد زیباترین چیز زندگانی را از دست داده ...

شیخ بهایی
 
۱۷۰

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

... گفت ای مردم نه شما از فرعون بالاتر هستید و نه از موسی در حالیکه به موسیع نگفتند که ما عصای ترا قبول نداریم و عصایی دیگرت دهیم مأمون بخندید و توبه اش بپذیرفت

در کشاف آمده است زمانی که برادران یوسف پیراهن خون آلود وی به نزد یعقوب آوردند وی آن پیراهن را به صورت خویش انداخت و چندان بگریست که صورتش از آن خون که بر پیراهن بود خضاب شد

آن گاه گفت بخدا سوگند تاکنون گرگی چنین دانا ندیده ام چه فرزند من بخورده است و جامه اش را برندریده است گفته اند جامه ی یوسف را سه نشانه بود

یکی این که بهر یعقوب نشانی بر دروغ فرزندان بود دیگر آن که آن جامه به صورت برد و بینا شد دیگر آن که چون از پشت پاره شد نشانه ی بیگناهی یوسف بود

شیخ بهایی
 
۱۷۱

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

... که در هنگام جان بازی به دشمن دشمن آویزد

نسازد بوی یوسف دیده یعقوب را روشن

اگر عشق زلیخایش نه در پیراهن آویزد

مقیم کوی تو بی روی تو با بلبلی ماند ...

نظیری نیشابوری
 
۱۷۲

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰

 

... جایی رسد این گریه که طوفان نرسیده

دیریست که از نگهت پیراهن یوسف

بویی به سوی کلبه احزان نرسیده ...

نظیری نیشابوری
 
۱۷۳

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

... بال هر پروانه ای شمع شبستان آمدی

گر نبودی پیر کنعان بوی پیراهن شناس

کور ماندی در برش گر دوست عریان آمدی ...

... هر غم او کامدی در سینه تنگم فرو

جان محبوس مرا یوسف به زندان آمدی

وه که در گلشن خمش دارند مرغی را که او ...

نظیری نیشابوری
 
۱۷۴

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - این قصیده بعد از قصیده سابق در راه مکه مشرفه در وصف همان مقام علیه متبرکه و نعت حضرت رسالت پناه محمد صلی الله علیه و آله و سلم مذیل به مدح عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده

 

برنیامد یک عزیز از مصر مردم پروری

پیر شد در چاه صد یوسف ز قحط مشتری

طبع ها مشغول خست پروری گردیده اند ...

... از چه شد شق القمر دانی ز شوق روی او

سینه را مه چاک زد در وقت پیراهن دری

گرنه از شرق ازل خورشید او کردی طلوع ...

... چشم معنی فهم می باید رموز حسن را

ورنه یوسف در همه بازار دارد مشتری

جز بساط تو که گوهر را بصیر ناقدست ...

نظیری نیشابوری
 
۱۷۵

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - تبع ترجیع بند شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده

 

... رخساره حور را تماشاست

پیراهن عدل خوش ترازش

از جوهر راستی مطراست ...

... بر قامت بختش آورد راست

عهدش دم یوسفست کز وی

عالم به جوان شدن زلیخاست ...

نظیری نیشابوری
 
۱۷۶

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

گفت وگوی غم یعقوب بود پیشه ما

بوی پیراهن یوسف دهد اندیشه ما

اندر آن بیشه که با شیر دمم آفت نیست ...

عرفی
 
۱۷۷

امیر پازواری » دیوان اشعار » چهاربیتی‌ها » شمارهٔ ۱۴۲

 

... یعقوب صفت دیدگون منه خین واره

مره یوسف پیراهن یادگاره

حسن و حسین هر د عرش گوش واره ...

امیر پازواری
 
۱۷۸

نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۹ - رفتن داماد به خانهٔ عروس و در راه فرود آمدن دیوار بر سر او

 

... چو گنج از خانه ویران بر آمد

تو گفتی یوسف از زندان برآمد

به پیش رو فکند از گل نقابی ...

... ز لب جای تبسم زهر می رست

تنش عریان تر از پیراهن گل

گریبان چاک تر از دامن گل ...

نوعی خبوشانی
 
۱۷۹

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

... بر سر خاک شهیدان رسد و بنشیند

بوی پیراهن یوسف به جهان در تک و پوست

خرم آن دم که به کنعان رسد و بنشیند ...

فصیحی هروی
 
۱۸۰

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

... این غزال از سایه خود هر زمان رم می کند

خواجه هرجا قصه پیراهن یوسف شنید

پیش چشمش جلوه همیان در هم می کند ...

کلیم
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۲۰