اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - مدح نجم الدین لاجین والی همدان
در سر مردان غم عشق تو معجر می کشد
زاهدان را در خرابات قلندر می کشد
هشت راه از کعبه وصل تو تا زر می رود ...
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان
... بر کیش غم تو عید قربان
تا گشته قلندران راهت
فرمان سپهر را بفرمان ...
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۹ - الشریعة
آیین قلندر ار نظر کوتاهی است
ترتیب ادب علامت آگاهی است ...
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۱۵
قلاش و قلندری و عاشق بودن
می خواره و بت پرست و فاسق بودن ...
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۴۳
این ره نبرد مگر به سر ناپاکی
شوخی شنگی قلندری بی باکی
خاکت بر سر حدیث سر چند کنی ...
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۰۲
... نقش همه کس فرا پذیریم چو شمع
عشاق قلندریم و شرط است که ما
آن شب که نسوزیم بمیریم چو شمع
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۵۶
... نقش همه کس فراپذیریم چو شمع
عشاق قلندریم و شرط است که ما
آن شب که نسوزیم بمیریم چو شمع
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰
... مقش همه کس فرا پذیریم چو شمع
عشاق قلندریم و شرطست که ما
آن دم که نسوزیم بمیریم چو شمع
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - وقال ایضاً فیه عند قدومه من السفر
... نیاساید از رقص و زخرقه بازی
زهی پاکباز قلندر شکوفه
چو پیران زند بر عصا تکیه وانگه ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » ابتدا » مقدمه
... حمد بی حد و ثنای بی عد پادشاهی را که وجود هر موجود نتیجه خود اوست وجود هر موجود حمد و ثنای وجود او که وان من شییء الا یسبح بحمد آن خداوندی که از بدیع فطرت و صنیع حکمت به قلم کرم نقوش نفوس را بر صحیفه عدم رقم فرمود و آب حیات معرفت را در ظلمات خلقیت بشریت تعبیه کرد که و فی انفسکم افلا تبصرون
قلندروشان تشنه طلب را سکندروار به قدم صدق سلوک راه ظلمات صفات بشری میسر گردانید و به عنایت بی علت خضر صفتان سوخته جگر آتش محبت را به سرچشمه آب حیات معرفت رسانید که او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس
و درود بسیار و آفرین بی شمار بر ارواح مقدس و اشباح بی دنس صد و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عنصر فتوت باد که سالکان مسالک حقیقت و مقتدایان ممالک شریعت بودند که اولیک الذین اییناهم الکتاب والحکم و النبوه خصوصا بر سرور انبیا و قافله سالار قوافل اولیا محمدمصطفی صلوات الله علیه و علی آله و ازواجه و عترته الطیبین الطاهرین و خلفایه الراشدین الهادین المهدیین و اضحابه اجمعین و سلم تسلیما کثیرا ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
... نه خوش منشان و خیر خندان دانند
از سر قلندری تو گر محرومی
سری است در آن شیوه که رندان دانند ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم
... وین راه مقامران بازنده پاک
مردی باید قلندری دامن چاک
تا بر گذرد عیاروار و چالاک ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم
... دل داده ایم ما بر دلدار میرویم
پانزدهم ملامت است باید که ملامتی صفت باشد و قلندر سیرت نه چنانک بیشرعی کند و پندارد که ملامت است حاشا و کلا آن راه شیطان و دلالت اوست و اهل اباحت را ازین مزله بدوزخ برده اند ملامتی بدان معنی باشد که نام و ننگ و مدح و ذم و رد و قبول خلق بنزدیک او یکسان باشد و بدوستی و دشمنی خلق فربه و لاغر نشود و این اضداد را یکرنگ شمرد این ضعیف گوید بیت
زان روی که راه عشق راهی ننگ است ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
... نامردان را درین قدح رنگی نیست
ایشان ندانستند که آیین پروانه قلندروش چه چیز باشد بیت
آیین قلندری و آیین قمار
در شهر من آورده ام ای زیبا یار ...
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
... نه خوش منشان و خیره خندان دانند
از سر قلندری تو گر محرومی
سری است در آن شیوه که رندان دانند
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۳
ما قلندروشان قلاشیم
ما چه مردان جنگ و پرخاشیم ...
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
... بیفشاند آستین بر هردو عالم
قلندروار در میخانه بنشست
لب ساقی صلای بوسه در داد ...
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
... نوای مطرب عشقش اگر در گوش جان آید
ز کویش دست بفشاند قلندروار برخیزد
چو یاد او شود مونس ز جان اندوه بنشیند ...
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
... به یک ساغر در آشامم همه دریای مستی را
چو ساغر می کشم باری قلندروار اولی تر
خرد گفتا به پیران سر چه گردی گرد میخانه ...