گنجور

 
۱۰۰۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۴

 

... رسید ناله زارم به هرکه در عالم

به گوش تو نرسیده فغان بیداری

هزار بار بیازردم از غم هجران ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۲

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۹

 

... چون ندارم به جهان غیر تو فریادرسی

چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان

کاروان رفت چرا بانگ ندارد جرسی ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۵

 

... بیچاره جهان بشنو تو زنده بی جانی

با خیل خیال تو هر شب به فغان گویم

ای نور دو چشم من آخر به که می مانی

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۵

 

... به کام دل ناسزا می کنی

فغانی برآرم ز جور تو من

بگویم که با من چه ها می کنی ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۰

 

بشست از دیده شرم و از حیا روی

فغان از دست آن بی شرم دلخوی

چه مایه رنج دیدم از جفایش ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

... بلبل دیدم که در خروش آمده است

گفتم چه شدست و این فغان تو ز چیست

گفتا چه کنم که گل فروش آمده است

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

... گفتا چه کنم ز نور حسنش زین بیش

زان رو که فغان ز عشق برخاسته دید

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

آمد گه آن که خوش بود دامن گل

آمد به فغان هزار پیرامن گل

در صبحدمی نسیم کویش بدمید ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۰۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

بیچاره دلم کرد فغان از دیده

و آمد ز فراق تو به جان از دیده ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۱۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

... ای مطرب عشق ساز بنواز

گو چنگ بنال و نی فغان کن

ای دوست ز اشتیاق مردیم ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۱۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » ترجیع بند

 

... ای مطرب عشق ساز بنواز

گو چنگ بنال و نی فغان کن

ای دوست ز اشتیاق مردیم ...

جهان ملک خاتون
 
۱۰۱۲

حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شجاع

 

... بودی درون گلشن و از پردلان تو

در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان

در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس ...

حافظ
 
۱۰۱۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

... کنار آب رکن آباد و گل گشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ...

حافظ
 
۱۰۱۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

... در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب ...

حافظ
 
۱۰۱۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

... که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نامهربان مهرگسل

به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت ...

حافظ
 
۱۰۱۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

... چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک

که کس نبود که دستی از این دغا ببرد ...

حافظ
 
۱۰۱۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

... کسی کند که به خون جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز

نظر به دردکشان از سر حقارت کرد ...

حافظ
 
۱۰۱۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

... بدان سان سوخت چون شمعم که بر من

صراحی گریه و بربط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت وقت است ...

حافظ
 
۱۰۱۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

... که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

فغان که در طلب گنج نامه مقصود

شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد ...

حافظ
 
۱۰۲۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

... دهان یار که درمان درد حافظ داشت

فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود

حافظ
 
 
۱
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۵۳
۱۸۰