تا نفس هست به یاد تو برآرم نفسی
ناکسم گر فکنم جز تو نظر سوی کسی
بر دلت گر گذرم نیست عجب ای دل و دین
زآنکه بر بخت جهان می گذری هر نفسی
نقطه خال سیاهی که تو بر لب داری
فی المثل هست به گرد شکرستان مگسی
دل من در غم دیدار تو می دانی چیست
در بهاران چو بود بلبل جان در قفسی
از سر لطف به فریاد من مسکین رس
چون ندارم به جهان غیر تو فریادرسی
چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان
کاروان رفت چرا بانگ ندارد جرسی
آن نگارین جفاپیشه چه گویم که چه کرد
بی گناهی به من خسته جفا کرد بسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار بیان میکند که تا زمانی که زنده است، عشق و یاد معشوق را فراموش نخواهد کرد و نمیتواند به کسی جز او فکر کند. او به دلش میگوید که حیرت نکند از اینکه بر بخت دنیا میگذرد، زیرا هر نفس که میکشد، یاد معشوق را در دل دارد. همچنین، شاعر به غم دوری از معشوق اشاره میکند و از اینکه در قفس غم زندگی میکند، احساس ناراحتی میکند. او از معشوقش درخواست کمک و نجات دارد، زیرا در این دنیا کسی به غیر از او ندارد که به او یاری رساند. او در نهایت از درد و رنجی که از جفای معشوق متحمل شده، صحبت میکند و میگوید که بیگناهی نیز از او جفا دیده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی میکنم هر لحظه به یاد تو نفس میکشم، اگر به کسی دیگر توجه کنم، زندگیام بیفایده خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر بر دل من تأثیری نداری، تعجبی نیست ای دل و ایمان، زیرا تو هر لحظه از بخت دنیا عبور میکنی.
هوش مصنوعی: نقطه سیاه کوچکی که بر لب توست مانند مگسی است که در میان شیرینیهای شکرستان دیده میشود.
هوش مصنوعی: دل من در غم دیدار تو میسوزد، آیا میدانی این درد چیست؟ مانند بلبلی که در قفس به سر میبرد و در فصل بهار گیر افتاده است.
هوش مصنوعی: به خاطر مهرت، به کمک من بیچاره بیای، زیرا در این دنیا، جز تو کسی برای کمک به من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چه کنم که اگر درد و اندوهم را بیان نکنم و فریاد نزنم، کاروانی که رفته چرا صدایی از آن نمیشنوم؟
هوش مصنوعی: چه بگویم از آن زیبای بیوفا که چطور با بیرحمی به من بیگناه و خسته آزار رساند و دردهایم را افزایش داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درونسوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی؟
ای که انصافِ دلِ سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سَر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.