گنجور

 
۷۲۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۲

 

... نی خوبی است این مر ترا ملک سلیمانیست این

تو می روی وز هر کران خلقی به فریاد و فغان

ای کافر نامهربان آخر مسلمانیست این ...

امیرخسرو دهلوی
 
۷۲۲

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۵

 

... آه جهان فروز دل بس بود آفتاب من

در شب ماهتاب اگر سگ همه شب فغان کند

آن سگ بافغان منم روی تو ماهتاب من

عمر شتاب می کند وقت وفای عهد شد ...

امیرخسرو دهلوی
 
۷۲۳

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۷

 

... خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت

دور شنیده می شود در دل شب فغان من

هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون ...

امیرخسرو دهلوی
 
۷۲۴

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰۵

 

... کزو می برآید دم سرد من

فغان من از دست جور تو نیست

که از طالع مادر آورد من ...

امیرخسرو دهلوی
 
۷۲۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۶

 

... سوخته عاقبت گهی هم به زبان من شوی

گر به فغان من ترا دردسری ست باز ده

نیستم آن طمع که تو دردستان من شوی ...

امیرخسرو دهلوی
 
۷۲۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۶

 

... باد هر دم تازه تر گلزار حسنت کز چه رو

هر سحر خسرو چو بلبل در فغان آید همی

امیرخسرو دهلوی
 
۷۲۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷۴

 

سلام و خدمت ما ای صبا به یار بگوی

فغان و زاری بلبل به نوبهار بگوی

برفت طاقت صبر و نماند قوت عقل ...

امیرخسرو دهلوی
 
۷۲۸

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۱

 

... که گر این امید باشد بزییم چندگاهی

چو فغان کنم به کویت ز علی اللهم چه رنجی

در شه تهی نباشد ز نفیر دادخواهی ...

امیرخسرو دهلوی
 
۷۲۹

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

... با نسیه بازارش امروز پس از فردا

گر کوی مغانست این چندین چه فغانست این

زین چند و چرا بگذر تا فرد شوی یکتا ...

اوحدی
 
۷۳۰

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

دراز شد سفر یار دور گشته ما

فغان ازین دلی بی او نفور گشته ما

به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ...

اوحدی
 
۷۳۱

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

... در جان اوحدی اگر او ناوکی نخست

چندین فغان و ناله و فریادش از چه خاست

اوحدی
 
۷۳۲

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

... ز بوی آن خط مشکین نودمیده تست

فغان این دل مجروح تیر خورده من

ز دست غمزه ترک کمان کشیده تست ...

اوحدی
 
۷۳۳

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

دوش چون چشم او کمان برداشت

دلم از درد او فغان برداشت

حیرت او زبان من در بست ...

اوحدی
 
۷۳۴

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

... به حسن غمزه و قامت ببردی دل جهانی را

فغان از قامت چالاک و آه از غمزه شنگت

گناه هر که در عالم بیامرزد ز بهر تو ...

اوحدی
 
۷۳۵

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵

 

... ز چستی هر گناهی را به عذر لنگ دربندد

ز چنگ زلفش ار ناگه فغانی برکشم چون دف

به چین زلف دام او مرا چون چنگ دربندد ...

اوحدی
 
۷۳۶

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

... قطره ای باشد کزین دریا ببرد

جای آن هست ار کنی جوش و فغان

اوحدی کش عشق او از جا ببرد

اوحدی
 
۷۳۷

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

... بر که نالد اوحدی زین پس که دوست

گوش بر آه و فغان او نکرد

اوحدی
 
۷۳۸

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸

 

... گر بعد ازین به زورت بستانم از که باشد

دوشم به طنز گفتی کز کیست این فغانت

زخم تو می خورم من افغانم از که باشد

جوری که می پسندی بر اوحدی نهانی ...

اوحدی
 
۷۳۹

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸

 

... همچو فرهاد به کوه و کمرم گرداند

ای نسیم سحر از خود به فغانم برسان

خبر او که ز خود بی خبرم گرداند ...

اوحدی
 
۷۴۰

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

... مرغان صبح خیز چو عشاق اشک ریز

در پرده های تیز فغان در کشیده اند

ترکان گل ز راوق شبنم شراب صرف ...

اوحدی
 
 
۱
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۱۸۰