گنجور

 
۳۲۱

عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

... بی خود ز خودیم و از خداییم

ای بلبل خوشنوا فغان کن

عید است نوای عاشقان کن ...

عطار
 
۳۲۲

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

... شیخ را بردند تا دیر مغان

آمدند آنجا مریدان در فغان

شیخ الحق مجلسی بس تازه دید ...

عطار
 
۳۲۳

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت

 

... جمله شب خلق را نگذاشتی

تا بخفتندی فغان برداشتی

دوستی گفتش که ای در تب و تاب ...

عطار
 
۳۲۴

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

... بمانده واله و حیران و بی دل

ز ذوقش بحر در جوش و فغانست

ازان پیوسته او گوهر فشانست ...

عطار
 
۳۲۵

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

... برآورد از دل پر درد آواز

فغانی و خروشی در جهان بست

دو گیسو را بریده بر میان بست ...

... چو روی زن بدید از دور جانش

بلب آمد بگردون شد فغانش

سراسیمه شد و فریاد می کرد ...

... بگفت آن قصه و آن نیک و بد را

علی الجمله خروشی و فغانی

برامد تا فلک از هر زبانی ...

عطار
 
۳۲۶

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۸) مناظرۀ شیخ ابوسعید با صوفی و سگ

 

... کجا سگ می گرفت آرام آنجا

فغان می کرد و می زد گام آنجا

بسگ گفت آنگه آن شیخ یگانه ...

عطار
 
۳۲۷

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۴) حکایت پیر که پسر صاحب جمال داشت

 

... که هم حیران و هم مبهوت می شد

چو خاک افشاند بسیار و فغان کرد

دلی پر درد سر بر آسمان کرد ...

عطار
 
۳۲۸

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی

 

... ز زخم چنگل او شاه زاده

فغان می کرد از درد چکاده

ز بالا آن همه شاگرد می دید ...

عطار
 
۳۲۹

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن

 

... ز مجهولی چنین مشهور بودن

ز هر دونی فغانی نیز کردن

زهر شومی زیانی نیز خوردن ...

عطار
 
۳۳۰

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۹) حکایت پیر زال سوخته دل

 

... بغایت آتشی سوزنده افتاد

فغان برخاست از مردم بیکبار

وزان آتش قیامت شد پدیدار ...

عطار
 
۳۳۱

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول

 

... بجست از گوشه زین پاک بازی

فغان دربست و گفت او بی گناهست

منش کشتم مرا کشتن براهست ...

عطار
 
۳۳۲

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۰) حکایت آن مرد که عروس خود را بکر نیافت

 

... که در یک روز در صد زاری افتاد

رگ و پی همچو چنگش در فغان ماند

همه مغزش چو خرما استخوان ماند ...

عطار
 
۳۳۳

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم

 

... کسی آمد وزو می خواست دادی

فغان می کرد و پیشش راه بگرفت

درآمد پس عنان شاه بگرفت ...

عطار
 
۳۳۴

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۹) حکایت محمود با درویش بر سر راه

 

... ندیدم هیچ بازار و دکانی

که از ظلمت نبود آنجا فغانی

کنون گر بینش چشمت تمامست ...

عطار
 
۳۳۵

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۵) حکایت سؤال کردن آن مرد دیوانه از کار حق تعالی

 

... بجز اثبات و محوش نیست کاری

فغان از خلق و فریاد از زمانه

نفیر از نقش لوح کودکانه ...

عطار
 
۳۳۶

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱) حکایت شیخ با ترسا

 

... وجود از پس خرد از پیش رفته

فغان در بست و گفتا ای الهم

نخواهم این بدل هرگز نخواهم ...

عطار
 
۳۳۷

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۳) حکایت مرد صوفی که بر زبیده عاشق شد

 

... بسی سیلی بروی او برانید

فغان می کرد کآخر من چه کردم

که چندین زخم بی اندازه خوردم ...

عطار
 
۳۳۸

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

... غباری از همه صحرا برآمد

فغان تا گنبد خضرا برآمد

خروش کوس گوش چرخ کر کرد ...

عطار
 
۳۳۹

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۶) حکایت احمد غزالی

 

... گرفت آن تنگ دل را تنگ در بر

فغان در بسته بد یعقوب ناگاه

که کو یوسف مگر افتاد در چاه ...

عطار
 
۳۴۰

عطار » الهی نامه » روایت دیگر دیباچۀ الهی‌نامه » ابیات برگزیدهٔ از روایت دوم دیباچۀ الهی نامه از روی نسخه‌های دیگر

 

... زیان آمد همه سود من و تو

فغان از زاد و از بود من و تو

جهانا کیست کز جور تو شادست ...

... نمی بینم یکی هم دم موافق

فغان زین هم نشینان منافق

چو بهر خاک زادستی ز مادر ...

... همه چون کرکسان دربند مردار

فغان زین مور طبعان سخن چین

چو موران جمله نه رهبر نه ره بین

فغان از حرص مشتی استخوان رند

همه سگ سیرتان موش پیوند ...

عطار
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۱۸۰