نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۷۱
... دلی کز گلشن وصلش جدا ماند
هزار آسا هزارانش فغانست
مرا نور علی از مشرق جان ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۹
... چون نور علی رالب گفتار برآمد
سرتاسر آفاق پر از شور و فغان شد
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۵۶
... ندانم ازچه سبب نور ناتوان امشب
چه بلبل سحری ناله و فغان دارد
نورعلیشاه » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱
... ای از تو نشان آفرینش
این سوز و فغان آفرینش
جانی تو و آفرینشت جسم ...
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
... همین بهتر که خاموشم چرا بیهوده بخروشم
اگر دارم فغانی از جفای دادگر دارم
ز نقش پای من اشکم نشان نگذاشت در راهش ...
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
... با رخی رشک گل اکنون در گلستان می رسد
بس کن ای بلبل فغان کاینک بپوشد گل نقاب
ای دل افغان کن که باز آن آفت جان می رسد
او به فکر این که افزاید به دردم دردها ...
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳
... زان ملک شد در حجاب و زین فلک در اضطراب
ابر را در دیده آب و بحر را بر لب فغان
نسبت هستی و ذاتش نسبت چشم است و نور ...
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتیها » شمارهٔ ۱۱
نباشد از ره کین گر نمی دهد دادم
خوش است خاطر او با فغان و فریادم
به مهر غیر یقین کرده ای و دلشادم ...
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸
... آیا کدام دلشده دنبال محمل است
امشب که این اثر بفغان جرس نبود
دادیم از جفای تو داد فغان بسی
اما چه سود جز تو کسی داد رس نبود
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را
زتاثیر فغان آگه شود دراز نهانش را
به جستجوی دل در کوی آن دلبر بدان مانم ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
... نیست اما قوت رفتار می باید مرا
تا ننالد از فغانم خلقی آن بی رحم را
جور کم یا طاقت بسیار می باید مرا ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
... هزار شمع مرا ز آه شعله بار امشب
فغان که رفت زشوق وصال او جانی
که داشتیم بتن از پی نثار امشب ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
... دانی که وصل چیست فرخنده خلعتی است
اما فغان که نیست جز در بر رقیب
دور از تو رفته تاب از دل زدیده خواب
لب تشنه را از آب تا کی بود شکیب
بستم لب از فغان کای گل به گوش تو
بانگ زغن یکیست با صوت عندلیب ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
... ور طلبی مرا خود مرگ من از خدا طلب
قدر فغان من بدان رونق کار خویش را
زین تن مستمند جوزین دل مبتلا طلب ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
... چو سنگ خاره در آن دل چرا اثر نکند
فغان و ناله ی من گر دل تو از سنگ است
ز نقش عارض زیبا نگار من حیران ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
فغان زاغ درین باغ با هزار یکی است
گلیش کاین دو یکی نیست از هزار یکی است ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
... گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت
فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین
گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
... سالک نتواند که کند طی مقامات
از سیل سر شکم به فغان اهل زمینند
وز شعله آهم به حذر اهل سماوات ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... در شکن زلف چو دلها شکست
دل به فغان کرد دل دوست نرم
شیشه ببیند که خارا شکست ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
فغان که زاغ به گلشن زبسکه شد گستاخ
بجای بلبل مسکین نشست بر سر شاخ ...