جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۹ - در منقبت حضرت امام رضا (ع)
... به سیر باغ خرامی اگر به این آیین
فغان که هر مژه بر هم زدن به بزم توام
فکنده صعوه دل را به چنگل شاهین ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » در منقبت امام رضا (ع)
... چون خون مرده در دل خار شود شرار
سرد از فغان خصم تو هنگامه نشور
گرم از شرار قهر تو بازار گیر و دار ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
فریاد و فغان ز جور نفس بی درد
نامرد بمن چه دشمنیها که نکرد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
... در هر قدم ز شوق خرام تو می کشد
خمیازه فغان لب خاموش نقش پا
گاه خرام می چکد از پای نازکت ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
... تو هم خاموش شو بیدل که من از یاد دیداری
به دوش حیرت آیینه می بندم فغان ها را
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
به خیال آن عرق جبین ز فغان علم نزدی چرا
نفشرد خشکی اگر گلو ته آب دم نزدی چرا ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
... عرض جوهر می شود مهر زبان شمشیر را
ای فغان بگذر ز چرخ و لامکان تسخیر باش
چند در زیر سپرکردن نهان شمشیر را ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را
به رنگ موی چینی سرمه می گیرد فغانش را
ز فیض خاکساری اینقدر عزت هوس دارم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
... عاشقان در سایه برق بلا آسوده اند
ره ز لب بیرون نمی باشد فغان زخم را
دردمندم یأس می جوشد اگر دم می زنم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
... نمی دانم ز بیداد دل سنگین کجا نالم
شنیدن نیست آن دوشی که بردارد فغانم را
تراوش های آثار کرم هم موقعی دارد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
... نم آبی فراهم می کند خاک پریشان را
فغان کاین نوخطان ساده لوح از مشق بیباکی
به آب تیغ می شویند خط عنبرافشان را ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲
... نیست جز حیرت کسی فریادرس آیینه را
چیست حیرت تانگردد پردة ساز فغان
جلوه ای داری که می ساز د جرس آیینه را ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵
... تصور چون توان کردن جمال بی مثالی را
دل از خود می رود بگذارتا مست فغان باشد
جرس آخر به منزل می کندکم هرزه نالی را ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶
... بار دگر نداریم دل چیده اند بر ما
بریک نفس نشاید تکلیف صد فغان بست
نی های این نیستان نالیده اند بر ما ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳
... بلندکرد سر ما ز پا فتادن ما
فغان که داد رهایی نداد وحشت هم
چو رنگ شمع قفس گشت پرگشادن ما ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
... از درد نارسایی پرواز ما مپرس
چون نی گره شده ست به صد جا فغان ما
در شعله زار داغ هوا نیز آتش است ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
... بوی بهار در قفس غنچه دا غ شد
از بس که تنگ کرد چمن را فغان ما
چون دود شمع وحشت ما را سبب مپرس ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
داغیم چون سپند مپرس از بیان ما
در سرمه بال می زند امشب فغان ما
عرض کمال ما عرق آلود خجلت است ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱
... چنین که تاخت که نعل فرس شد آینه ما
فغان که بوی حضوری نبردکوشش فطرت
چوصبح طعمه زنگ نفس شد آینه ما ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸
... چشم به خواب نازدوخت چون مژه موبه موی ما
دل به شکست عهد بست تا نفس از فغان نشست
معنی ناک آفرید چینی آرزوی ما ...