گنجور

 
۱۸۲

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴ - سرمست صبغت الله

 

... باش تا من بنالم ای بلبل

کاین همه خلق در فغان آمد

دم مزن پیش ما که ناله تواست ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۸۳

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳ - محی دل افگار

 

کاسه سر شد سفال و دیده گریان همان

تن به کویت خاک گشته ناله و افغان همان

دل نماند ز آتشی جان شیرینم هنوز ...

... چون تو افزونی ز مهرو از مه تابان همان

گل ز بستان رفت و بلبل از فغان خاموش شد

عاشق رویت همان و ناله و افغان همان

دل زجور او خراب و او ز حالش بی خبر ...

عبدالقادر گیلانی
 
۱۸۴

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح صدرالدین علی وزیر

 

... برده هزار گنج مرا در یکی ندب

اکنون ز درد بردمنم مانده در فغان

و اکنون ز رنج گنج منم مانده در شغب ...

وطواط
 
۱۸۵

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

... ز تیغ و گرز تو باشد نفیر جوشن و خود

ز طعن و ضرب تو باشد فغان آتش و آب

حسامت آتش و آبست و این شگفتی بین ...

وطواط
 
۱۸۶

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - هم در مدح اتسز گوید

 

... ز گرزت همه صفدران در خروش

ز تیرت همه سرکشان در فغان

بسا جان که از بدسگالان ملک ...

وطواط
 
۱۸۷

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - قصیدۀ ذوقافتین در مدح خاقان کمال‌الدین نظام‌الدوله ارسلان خان ابوالقاسم محمود

 

... از رهگذار کینه او چرخ بر کران

از دستبرد اوست فغانی بهر دیار

از کارکرد اوست نشانی بمهرکان ...

وطواط
 
۱۸۸

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح اتسز

 

فغان من از نعره پاسبان

که افگند تعجیل در کاروان ...

وطواط
 
۱۸۹

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - در مدح ملک اتسز

 

... بهنگام عطا دادن بوقت کینه آهختن

ولی را طرب کردی عدو را با فغان کردی

چرا پیراهن صبری ندوزد خصم تو گر تو ...

وطواط
 
۱۹۰

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۷ - در غزل است

 

... به هر حالی محال اندیش باشد

فغان از چشم مست تو که پیوست

موافق سوز و کافرکیش باشد ...

قوامی رازی
 
۱۹۱

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶۸ - در غزل است

 

... وصالت را اگر هجران نبودی

کجابودی ز هر عاشق فغانی

ولیک از اتفاق روزگار است ...

قوامی رازی
 
۱۹۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح عمادالدین فیروز شاه

 

... پر باز کند کرکس ترکش طیران را

گاهی ز فغان نعره کند راه هوا گم

گه نعره به لب درشکند پای فغان را

چشم زره اندر دل گردان بشمارد ...

انوری
 
۱۹۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱ - در صفت معشوق و مدح امیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

... به طعنه گفت زهی بی ثبات بی معنی

ز غفلت تو فغان و ز عادت تو نفیر

هزار توبه بکردی ز می هنوز دمی ...

انوری
 
۱۹۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح امام بزرگ شیخ قطب الدین ابوالمظفر العبادی

 

... سر گم شده نعره مریدانت

نواب فغان آفرینش

افتاده بر آستانه سمع ...

انوری
 
۱۹۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶ - در مدح یکی از امیران

 

... ریگش چو نیش کژدم و سنگش چو پشک مار

زین طبع را عفونت و زان عقل را فغان

در آب او سمک نرود جز به سلسله ...

انوری
 
۱۹۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸ - در مذمت شعر و شاعری و فضیلت علم و حکمت

 

... دشمن جان من آمد شعر چندش پرورم

ای مسلمانان فغان از دست دشمن پروری

شعر دانی چیست دور از روی تو حیض الرجال ...

انوری
 
۱۹۸

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۹ - در مرثیه

 

... یتیم وار برو جان به ماتمت بنشست

فغان ز عادت این رنج ساز راحت سوز

فغان ز گردش این جان شکار جورپرست

که صورتی که به عمری نگاشت خود بسترد ...

انوری
 
۱۹۹

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۸ - در شکایت از ممدوح خویش حمیدالدین

 

... هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرف

فغان من همه زین عیش تلخ و روی ترش

چنانکه قلیه افعی خوری بریق ترف

فغان من ز خداوند من حمیدالدین

که از وجود من او را فراغتیست شگرف ...

انوری
 
۲۰۰

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷

 

با یار مرا زور و ستم درنگرفت

زاری و فغان و لابه هم درنگرفت

از شعر ترم چو سنگ نم درنگرفت ...

انوری
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۸۰