گنجور

 
سنایی

آنرا که خدا از قلم لطف نگارد

شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد

مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن

هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد

انگشت نمای همه دلها شود ار چه

ناخنش نباشد که سر خویش بخارد

با زحمت شانه چکند چنبر زلفی

کاندر شب او عقل همی روز گذارد

مشاطه نه خام آید جایی که بدانجای

نقاش ازل بر صفتش خامه گذارد

کی زشت شود روی نکو ار بنشویند

کی خشک شود طوبی اگر ابر نبارد

ای آنکه همه برزگر دیو در اسلام

در مزرعهٔ جان تو جز لاف نکارد

مشاطهٔ تو چون تو بوی دیو تو لابد

هم نقش ترا بر دل و جان تو نگارد

کانکس که مر او را نبود جلوه‌گر از عشق

شهد از لب او جان و خرد زهر شمارد

وانرا که قبولش نکند عالم اقبال

گر گلشکری گردد کس را نگوارد

حقا که به مردم سقر نقد ببینی

گر هیچ ترا حسن به خوی تو سپارد

هر روز دگر لام کشی از پی خوبی

زین لام چه فایده کالف هیچ ندارد

آنجا که چنو جان طلبی یافت سنایی

جان را بگذارد چو تویی را نگذارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۹۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منوچهری

آنگاه یکی ساتگنی باده بر آرد

دهقان و زمانی به کف دست بدارد

بر دو رخ او رنگش ماهی بنگارد

عود و بلسان بویش در مغز بکارد

انوری

ای شاه جهان حیهٔ صندوق خزانت

از هرچه نه خاص تو شود بانگ برارد

وانجا که فتد مال تو در معرض قسمت

دنبک زند و حق طمعها بگزارد

یکماه دگر گر ندهی سوزن عدلش

[...]

اثیر اخسیکتی

هر محتشمی پایه عشق تو ندارد

هر پر جگری تاب عتاب تو نیارد

زودا که شود در خم چوگان بلاگوی

آن سر که سرش ناخن سودای تو یارد

در باغ امل عشق تو پاداش اجل شد

[...]

امامی هروی

دیدم الفی چند سخنگو که لب عقل

از منطقشان جام اشارات گسارد

ترکیب خطی گشته وزان خط شده حیران

ادراک که اندیشه بدو ملک سپارد

خطی که هنرمند بدو چون نظر افکند

[...]

اهلی شیرازی

گویند شب جمعه مخور می که غم آرد

این هیچ تعلق بشب جمعه ندارد

آبی اگر از می برخ کار نیارم

از خاک تنم لشکر غم گرد برآرد

کار دل ماراست شد از زلف کج دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه