گنجور

 
سنایی

دلم با عشق آن بت کار دارد

که او با عاشقان پیکار دارد

به دست عشقبازی در فتادم

که او عاشق چو من بسیار دارد

دل من عاشق عشقست و شاید

که از من یار دل بیزار دارد

کرا معشوق جز عشقست از آنست

که او آیینهٔ زنگار دارد

یکی باغست این پر گل ولیکن

همه پیرامن او خار دارد

نبیند هرگز آنکس خواب را روی

که عشق او را شبی بیدار دارد

نه هموارست راه عشق آنکس

که با جان عشق را هموار دارد

غم جانان خرد و جان فروشد

کسی کو ره بدین بازار دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۹۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

دلم امروز خوی یار دارد

هوای روی چون گلنار دارد

که طاووس آن طرف پر می‌فشاند

که بلبل آن طرف تکرار دارد

صدای نای آن جا نکته گوید

[...]

امیرخسرو دهلوی

از آن سنبل که گل سر بار دارد

گل طبع مرا پر خار دارد

ندارد گوییا قطعا سر من

سر زلفش که سر بسیار دارد

خط شیرین به زیر لب چو طوطی ست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه