دریغ و درد که نگذاشتند جان پدر
تن مبارکت از آفتاب برادرم
نداد شمر امان کز رخت نگاهی سیر
برای توشه شام خراب برادرم
اگر به خواب رود بیتو دیدهام امشب
دگر ز روز جزایش ز خواب برادرم
مرا که سوختن دل به اختیاری نیست
چگونه از سر آتش کباب بردارم
برای گریه اگر کوفیان مجال دهند
بنای عالم امکان ز آب بردارم
اگر به شام یزیدم به نزد خود طلبد
چگونه پاسوی بزم شراب بردارم
کنم حکایت چوب و لب حسین (صامت)
به روز حشر چو سر از تراب برادرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن از شاعر دربارهی اندوه و فقدان برادرش صحبت میکند. او از درد جدایی و نبود پدر و برادرش میگوید و از ناامیدیاش در مواجهه با مشکلات زندگی و غم و اندوهی که بر وجودش سایه افکنده، سخن میگوید. در این شعر، احساس سوختن دل و ناتوانی در دوست داشتن و دلتنگی برای برادر ذکر شده است. شاعر همچنین به مظلومیت برادرش حسین و وضعیت ناگوار کوفیان اشاره میکند و در نهایت، به امید روز رستاخیز و رهایی از این دردها تأکید میکند.
هوش مصنوعی: متأسفم که نتوانستم از نور و گرمی آفتاب برادرم بهرهمند شوم و این موضوع عمیقاً مرا غمگین و ناراحت کرده است.
هوش مصنوعی: شمر به من اجازه نداد که نگاهی به تو بیندازم، تا شاید از آن دیدار چیزی برای سفر به شام و یاد برادرم به دست آورم.
هوش مصنوعی: امشب در خواب، چشمانم به تو نمینگرند و دیگر نمیتوانم منتظر روزی باشم که برادرم خوابم را ببیند.
هوش مصنوعی: من که دلسوزی و درد کشیدنم به اختیار خودم نیست، چطور میتوانم از آتش زجر و رنج کم کنم یا از آن فاصله بگیرم؟
هوش مصنوعی: اگر کوفیان اجازه بدهند که گریه کنم، میتوانم به سادگی بنیاد این دنیا را با آب برچینم.
هوش مصنوعی: اگر یزید در شام مرا بخواهد، چگونه میتوانم از مجالس شراب دل بکنم؟
هوش مصنوعی: در روز قیامت، داستان چوب و لب حسین را بیان میکنم، زمانی که برادرم سرش را از خاک بیرون میآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.