گنجور

 
صامت بروجردی

دریغ و درد که نگذاشتند جان پدر

تن مبارکت از آفتاب برادرم

نداد شمر امان کز رخت نگاهی سیر

برای توشه شام خراب برادرم

اگر به خواب رود بی‌تو دیده‌ام امشب

دگر ز روز جزایش ز خواب برادرم

مرا که سوختن دل به اختیاری نیست

چگونه از سر آتش کباب بردارم

برای گریه اگر کوفیان مجال دهند

بنای عالم امکان ز آب بردارم

اگر به شام یزیدم به نزد خود طلبد

چگونه پاسوی بزم شراب بردارم

کنم حکایت چوب و لب حسین (صامت)

به روز حشر چو سر از تراب برادرم

 
 
 
سنایی

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم

نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین

از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم

عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه

[...]

انوری

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

خاقانی

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

ظهیر فاریابی

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه