به دامنم نبود گر دل فکار منست
گواه خون شدن قلب داغدار منست
همیشه جیب و کنارم ز اشک دیدهتر است
بدان بهار که نبود خزان بهار منست
ز بس به گوش گرفتم چو باد پند کسان
همین سزای منست این که در کنار من است
ز بعد قتل مشورید خون ز چهره مرا
چرا که از ستم یار یادگار منست
ز تیر حادثه دهر پر بر آوردم
دمی نگفت که این ناتوان شکار منست
هزار قاصد افغان برش روان کردم
شبی نگفت غریبی در انتظار منست
اگر به قتلگاه عاشقان روی (صامت)
چو نای نی شوی ناله نوای من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و اندوه شاعر است. او از درد دل و رنجی که در دل دارد سخن میگوید و نشان میدهد که حسرت و غم او همواره در وجودش جاری است. شاعر به یادگارهایی از عشق و ستم یاری که او را آزار داده، اشاره میکند و از تنهایی و غم ناشی از آن رنج میبرد. او به این نکته تاکید میکند که تمام تلاشهایش برای جذب توجه و محبت در نهایت به نتیجهای نمیرسد و در کنار آن، به تلخی و آه و نالههای دلش میپردازد. شعر به طور کلی به بیان عواطف عشق ناکام و درد جدایی میپردازد.
هوش مصنوعی: اگر در دامن من چیز ارزشمندی نیست، دل من همچنان به خاطر اندوه و داغی که دارد، شهادت میدهد.
هوش مصنوعی: همیشه جیب و کنارههای وجودم از اشک چشمم پر است؛ چون بهاری که همیشه در من وجود دارد، هیچگاه پاییزی ندارد.
هوش مصنوعی: از آنقدر نصیحتهایی که از دیگران شنیدهام، حالا این نتیجهگیری را دارم که آنچه اکنون در کنار من است، سزاوار من است.
هوش مصنوعی: بعد از کشته شدنم، خونم را از روی صورتم پاک نکنید، زیرا این لکه یادگاری از ظلم یارم است.
هوش مصنوعی: از تیرهای مشکلات زمانه، لحظهای پرواز کردم و هیچگاه نگفتم که من، این موجود ضعیف، طعمهی این تیرها هستم.
هوش مصنوعی: من شبانه هزار قاصد را فرستادم تا به او خبر برسانند، ولی او هیچگاه نگفت که من در انتظار او هستم و احساس تنهایی میکنم.
هوش مصنوعی: اگر به جایی بروی که عاشقان را میکشند، سکوت تو همانند صدای نی حاکی از غم و اندوه من خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست
از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت
به بارگاه وزیر خدایگان بنشست
که تا نظر کند اندر جمال طلعت او
که هیچ شه را مانند او وزیری هست
خجستهرای و همایونلقا و فرّخفال
[...]
کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست
در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست
جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان
سریر کفر بلند و سرای ایمان پست
رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد
[...]
رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
[...]
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.