گنجور

 
سلمان ساوجی

دردا که رفت دلبر و دردم دوا نکرد

صد وعده بیش داد و یکی را وفا نکرد

بردم هزار قصه حاجت به نزد یار

القصه شد روان و حاجت روا نکرد

از آن تیر غمزه بر تن من موی کرد راست

آن ترک مو شکاف به مویی خطا نکرد

بر خاک کوی دوست که مالید روی چو من

کان خاک در رخش اثر کیمیا نکرد؟

به آهی بر دلی صد راه می‌زد

به راهی هر دلی صد آه می‌زد

شکر بر نی نوایی زد حصاری

به کف شهناز کردش دستیاری

حدیث گرمش از نی آتش افروخت

دمی خوش درگرفت و خشک و تر سوخت

دو تن بر کوه بربط ساز و نی زن

شده خلق انجمن در کوی و برزن

از آن شکل و شمایل خیره ماندند

بر آن صوتِ حزین جان را فشاندند

شکر گوهر به تار چنگ می‌سفت

چو چنگش کژ نشست و راست می‌گفت

شد از آوازشان در پرده ناهید

رسید آوازه ایشان به خورشید

غمین بود از فراق آشنایی

طلب می‌کرد مسکین غم زدایی

ز پرده خادمی بیرون فرستاد

به خلوتگاه خویش آوازشان داد

دو بزم افروز ساز چنگ کردند

بدان فرخ مقام آهنگ کردند

صنم شهناز را چون دید بنواخت

شکر خورشید را چون دید بگداخت

به خون دیده لوح چهره بنگاشت

ز خود می‌شد برون خود را نگهداشت

مهی دید از ضعیفی چون هلالی

تراشیده قدی همچون خلالی

نهالی بود قدش خم گرفته

گل اطراف قدش نم گرفته

نشستند و نوایی ساز کردند

از اول این غزل آغاز کردند

سروا، چه شد که دور شدی از کنار ما؟

بازا که خوش نمی‌گذرد روزگار ما

خاک وجود ما چو فراقت به باد داد

باد آورد به کوی تو زین پس غبار ما

وصل تو بود آب همه کارها، دریغ

آن آب رفت و باز نیامد به کار ما

بودیم تازه و خوش و خندان چو برگ گل

نمام بود عشرت و نهاد خوار ما

پژمرده غنچه دل پر خون ز مهرگان

بنمای رخ به تازگی که تویی نو بهار ما

تو چشمه حیاتی، حاشا که بر دلت

خاشاک ریزه‌ای بود از رهگذار ما

از یار و از دیار جدا مانده‌ایم و هیچ

نی نزد یار ماست خبر نی دیار ما

چو خورشید آن دو گل‌رخسار را دید

بر آمد سرخ و خوش چون گل بخندید

ز شادی ارغوان بر زعفران داشت

ولی چون غنچه راز دل نهان داشت

لب شکر نوازش کرد نی را

شکر لب نیز خوش بنواخت وی را

بر آن صوت شکر شهناز زد چنگ

عقاب عشق در شهناز زد چنگ

ز سوز عشق چنگ آمد به ناله

شکر خواند این غزل را بر غزاله:

 
 
 
منوچهری

اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد

کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد

او بد سزای صدر، جهان ناسزا نکرد

این کار کو بکرد جز از بهر ما نکرد

خاقانی

هرگز به باغ دهر گیائی وفا نکرد

هرگز ز شست چرخ خدنگی خطا نکرد

خیاط روزگار به بالای هیچ کس

پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد

نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد

[...]

مولانا

لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد

ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد

تشنیع می‌زنی که جفا کرد آن نگار

خوبی که دید در دو جهان کو جفا نکرد

عشقش شکر بس است اگر او شکر نداد

[...]

سعدی

دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود

دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد

خرم تنی که حاصل عمر عزیز را

با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد

کمال خجندی

دیدی که بار وعده خود را وفا نکرد

ما را بخویش خواند و بخلوت رها نکرد

بسیار لابه کردم و زاری و بیخودی

آن ناخدای ترس در بسته وا نکرد

گر بود در میانه حدیثی چرا نگفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه