گنجور

 
سلمان ساوجی

رسولا خدا را به جایی که دانی

چه باشد که از من پیامی رسانی؟

نه کار رسول است رفتن به کویش

نسیما تو برخیز ار می‌توانی

ز پیش جم دو کبک بلبل آواز

به کوهستان دژ کردند پرواز

بدان دژ پرده‌ای خوش ساز کردند

ز قولش این غزل آغاز کردند:

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

دل من به دست آر اگر می توانی

که جز لطف تو کس ندارم تو دانی

ز درد غم عشق بس ناتوانم

به فریاد من رس اگر می توانی

نسیم صبا از من ناتوان [تو]

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه