گنجور

 
سلمان ساوجی

امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است

در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است

پروانه چون مجال برون شد ز کوی دوست

یابد بدین طریق، که او در گرفته است

ظاهر نمی‌شود، اثر صبح گوییا

دود دلم، دریچه خاور، گرفته است

دانی که چیست، مایه آن لعل آتشین؟

کامروز، باز، در قدح زر، گرفته است

خون حرام ماست که ساقی، به روزگار

در گردن صراحی و ساغر گرفته است

صبح از نسیم زلف تو، یکدم دمیده است

عالم همه شمامه عنبر، گرفته است

باد صبا به بوی تو در باغ، رفته است

بس خردها که بر گل احمر، گرفته است

آتش که اندرونی اصحاب خلوت است

شمعش نگر، که چون به زبان در گرفته است

دل با خیال قد تو، بر رست در ازل

زان روی راست، شکل صنوبر گرفته است

شکل صنوبری که دلش، نام کرده‌اند

سلمان به یاد قد تو، در بر گرفته است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

آتش به مغزم از می احمر گرفته است

این پنبه از فروغ گهر درگرفته است

آتش ز اشک در مژه تر گرفته است

این رشته از فروغ گهر در گرفته است

نخل خزان رسیده اگر نیستم، چرا

[...]

سلیم تهرانی

زلف تو رنگ و بوی ز عنبر گرفته است

لعل لب تو شیر ز شکر گرفته است

با ما چنان که بود دلت، نیست این زمان

آیینه ی تو صورت دیگر گرفته است

مکتوب وصل را دلم از شوق همچو طفل

[...]

جویای تبریزی

از سوز سینه مغز سرم در گرفته است

باز چو شمع سوختن از سر گرفته است

تیر گرفت بر سخنم کی رسد چو تیغ

طبعم زره به دوش زجوهر گرفته است

تا مهر اوست انجمن افروز خاطرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه