گنجور

 
سلمان ساوجی

من خراباتیم و باده پرست

در خرابات مغان، عاشق و مست

گوش، بر زمزمه قول بلی

هوش، غارت زده جام الست

می‌کشندم چون سبو، دوش به دوش

می‌دهندم چو قدح، دست به دست

دیدی آن توبه سنگین مرا؟

که به یک شیشه می چون بشکست؟

رندی و عاشقی و قلاشی

هیچ شک نیست که در ما همه هست

ما همان خاک در مصطبه‌ایم

معنی و صورت ما عالی و پست

آن زمان نیز که گردیم غبار

بر در میکده خواهیم نشست

همه ذرات جهان می‌بینیم

به هوایت شده خورشید پرست

بود در بند تعلق، سلمان

به کمند تو در افتاد و برست

ذره‌ای بود و به خورشید رسید

قطره‌ای بود و به دریا پیوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حمیدالدین بلخی

هر عروسی که کنون در چمن است

همه در حیرت و حسرت چو من است

شاخ از قطره چو سیمین سمن است

برگ در روضه چو زرین مجن است

آب بر شاخ بهنگام سحر

[...]

خاقانی

سیزده جنس نهاده است نبی

که همه مسخ شدند و همه هست

ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع

دیگری پیل که شد فسق پرست

من خری دیدم کو مسخ نبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

دل و جانم بره جانان است

گر بدو باز رسم جان آن است

پای در دامن صبر آرم از آنک

دست دست ستم هجران است

آن چه من می کشم از فرقت او

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای که نه شقّۀ چرخ اطلس

بارگاهی ز سرا پردۀ تست

بهر شاگردی فرّاشات

بسته جوزا کمر خدمت چست

ماهرویان پس پردۀ غیب

[...]

عراقی

گر ز خورشید بوم بی نور است

از پی ضعف خود، نه از پی اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه