میآیی و دمی دو سه در کار میکنی
ما را به دام خویشتن گرفتار میکنی
دین میخری به عشوه و دل میبری ز دست
آری تو زین معامله بسیار میکنی
هر دم هزار بی سر و پا را چو زلف خویش
برمیکشی و باز نگونسار میکنی
دارم دلی خراب به غایت ضعیف و تو
هر چه غمی است بر دل من بار میکنی
از خواب، آن دو چشم گران خواب را ممال
زنهار فتنهای را به چه بیدار میکنی
در حلقههای زلف خود آتش فروختی
وین از برای گرمی بازار میکنی
زان خط که گرد دایره روی میکشی
روز سفید ما چو شب تار میکنی
من پرده بر سرایر عشق تو میکشم
لیکن تو هتک پرده اسرار میکنی
سلمان چو آفتاب به کویش بر آ چرا
چون سایه سجده پس دیوار میکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به معشوق خود میگوید که با آمدنش زندگی او را تحت تأثیر قرار داده و او را به دام عشق خود گرفتار کرده است. معشوق با جاذبههایش دین و دل او را از دستش میرباید و هر لحظه افرادی بیسر و پا را به سمت خود جذب میکند و سپس آنها را رها میکند. شاعر از احساس ضعف و غم خود صحبت میکند و نگران است که خواب و آرامش او به خاطر فتنههای معشوق از بین برود. او میگوید که معشوق با زیبایی و زلف خود آتش به جان او میزند و با خط و خطوطش زندگی او را به شب تیرهای تبدیل میکند. در نهایت، شاعر پردهای بر اسرار عشق خود میکشد، اما معشوق به حریم خصوصی او بیاعتناست.
در کل، شعر دربارهٔ دلبستگی و درد عشق است و نشاندهندهٔ قدرت زیباييهای معشوق است که شاعر را به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: تو به زندگی ما وارد میشوی و به طور موقت به کارهایی مشغول میشوی، اما در نهایت ما را در چنگال خودت اسیر میکنی.
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و فریبندگیات، دین را به آسانی میخری و دلها را از دست میبری. آری، تو در این معامله بسیار فعال هستی.
هوش مصنوعی: هر لحظه هزاران بیهویت را مانند زلفهای خود به سوی خود میکشی و دوباره آنها را به زمین میافکنی.
هوش مصنوعی: دل من در حالتی خراب و بسیار آسیبپذیر است و تو هر چه اندوه و غم وجود دارد، بر دوش من میگذاری.
هوش مصنوعی: از خواب بیدار کردن چشمان عزیز و خوابآلود، به چه قیمت و به خاطر چه فتنهای؟
هوش مصنوعی: تو با زلفهای پیچدرپیچت آتش عشق را به جانها میافکنی، و این کار را برای این انجام میدهی که بازار احساسات را داغ نگهداری.
هوش مصنوعی: از آن خطی که بر روی دایره میکشی، روز روشن ما را مانند شب تار میسازی.
هوش مصنوعی: من به عشق تو احترام میگذارم و سعی میکنم رازهای خود را حفظ کنم، اما تو به راحتی این رازها را فاش میکنی.
هوش مصنوعی: سلمان مانند آفتابی است که به کوی تو میتابد، اما تو چرا همچون سایهای پشت دیوار سجده میکنی و از نور او دوری میکنی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا،دلم به عشق گرفتار میکنی
جان مرا نشانهٔ تیمار میکنی
بس اندکست میل تو سوی وفا و لیک
اندر جفا تکلیف بسیار میکنی
با من همیشه چرخ ستمگار بد کند
[...]
سرو ایستاده به چو تو رفتار میکنی
طوطی خموش به چو تو گفتار میکنی
کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد
دامی نهادهای که گرفتار میکنی
تو خود چه فتنهای که به چشمان ترک مست
[...]
بر گل به پای سرو چو رفتار میکنی
از لطف پای نازکت افگار میکنی
اگر حال دل ز غمزه بپرسی چه گویمت
خوش میکنی که پرسش بیمار میکنی
پندی بده به زلف که خونهای بیدلان
[...]
دایم ستیزه با دلافگار میکنی
با لشکر شکسته چه پیکار میکنی؟
ای وای اگر به گریه خونین برون دهم
خونی که در دلم تو ستمکار میکنی
با این حلاوتی که دل عالم از تو سوخت
[...]
با ما سخن ز نیک و بد کار میکنی
ما را گمان مردم هشیار میکنی
من با تو قالب تهیم سوی من ببین
از شرم اگر تو روی به دیوار میکنی
تنها نه دل ز من به نگاهی گرفتهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.