گنجور

 
سلمان ساوجی

عارفا لعل لبش می می‌دهد هشیار باش

چشم مستش رهزن خواب است هان! بیدار باش

گر به دین عشق او اقرار داری، عشق او

منکر عقل است و دین، از عقل و دین بیزار مباش

عیسی لطفش دوا می‌بخشد و جان می‌دهد

گر تو داری این هوس گه مرده گه بیمار باش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جویای تبریزی

در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش

شوخ و حریف حرف مصاحب شراب باش

خواهی که جا دهنده معراج عزتت

با خلق گرم روی تر از آفتاب باش

هرگز مگوی جز صفت همنشین خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه