گنجور

 
سلمان ساوجی

کار دنیا نیست چندان کار و باری، گو مباش

اختیاری کو ندارد اختیاری، گو مباش

کار و بار روز بازار جهان هیچ است، هیچ

کار اگر این است، ما را هیچ کاری گو مباش

ما برون از شش جهت داریم عالی گلشنی

گر نباشد گلخنی بر رهگذاری گو مباش

گر سپهر از پای بنشیند، بخاری گو مخیز

ور زمین از جای برخیزد، غباری گو مباش

گر بخواهد ماند جان بر خاک، باری گوهرم

ور بخواهد رفت سر بر دوش، باری گو مباش

عارفان از نعمت دنیا و عقبی عاریند

گر نباشد این دو ما را نیست عاری، گو مباش

صد هزاران بلبل خوشگوست در باغ وجود

گر نباشد چون تویی سلمان، هزاری گو مباش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش

روح اگر ازتن هواگیرد بخاری گو مباش

برنیاید صبح راگر دست مهر از آستین

بردل آفاق دست رعشه داری گو مباش

گر زجولان باز ماند آسمان طفل طبع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه