سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود
برود این سر سودایی و سودا نرود
پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست
که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود
پای سست است و رهم دور از آن میترسم
که سر من برود در طلب و پا نرود
هر که را گوشه دل خلوت خاص تو بود
دلش از گوشه خلوت به تماشا نرود
عشقت آمد به سرم وز من مسکین به ستم
عقل و دین بستد و دانم که بدینها نرود
سیل خون دل ما میرود از دیده بگو
با خیال تو که در خون دل ما نرود
ما دلی ناسره داریم به بازار غمت
درم قلب ندانم برود یا نرود
چند گویی که دلم رفت به خوبان سلمان!
دیده بردوز و دل از دست مده تا نرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلبستگی عمیق به معشوق است. شاعر بیان میکند که این عشق و سودای معشوق هرگز از دل او نمیرود، حتی اگر خود او در جستجوی آن باشد. او به شدت تحت تأثیر زیبایی و نور معشوق قرار گرفته و احساس میکند که نمیتواند از این عشق فرار کند. همچنین، شاعر نگرانیهایی دارد درباره ناتوانی در ادامه مسیر عشق و اینکه ممکن است در اثر این عشق، جانش را از دست بدهد یا دلش آسیب ببیند. در نهایت، او تحت تأثیر این احساسات شدید قرار دارد و نسبت به درد و رنج ناشی از عشقش بیتاب و بیقرار است.
هوش مصنوعی: عشق و شوق تو هرگز از وجود ما جدا نخواهد شد، حتی اگر این جنون و دیوانگی برطرف شود.
هوش مصنوعی: نور زیبایی و جلوه چهرهات آنقدر درخشان است که اگر کوه این نور را ببیند، قلبش نمیتواند در جای خود بماند و به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: پاهایم ناتوان است و ترس من این است که در پی چیزی بروم و نتوانم پیش بروم.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش گوشهای مخصوص به تو دارد، نمیتواند دلش را از آن جا به تماشا و نگاه به دیگران بکشاند.
هوش مصنوعی: عشق تو چنان بر من مسلط شد که هم عقل و هم دینم را از من گرفتند و میدانم که این وضعیت ادامه نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اشکهای ما از عشق تو به اندازهای زیاد است که شبیه سیل میشود. اما به یاد تو میگویم که این درد و رنجی که در دل داریم، سرنوشت ماست و نباید از آن برود.
هوش مصنوعی: ما دلی شکسته و نگران داریم که به بازار غم تو میرود، اما نمیدانم که آیا قلبم خواهد رفت یا نه؟
هوش مصنوعی: چند بار میگویی که دلم به دلبرهای سلمان رفته است! چشمهایت را ببند و دل را از دست نده تا از دست نرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار سفرکرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
بر دلآویختگان، عرصه عالم تنگست
[...]
یار تنها شد و آن به که به تنها نرود
جان من رفت بدو تا تنِ تنها نرود
او همیرفت چو باد و ز تن خاکی من
گَرد آویخته در دامن او تا نرود
خیز و پیغام بَر ای باد، خدا را، و بگو
[...]
دلبرا نقش خیالت ز دل ما نرود
مُهر مهرت نفسی زین دل شیدا نرود
نگذرد بر من سودا زده روزی به غلط
که دلم از سر زلف تو به سودا نرود
لحظه ای در همه اوقات میسّر نشود
[...]
دل آگاه به هر شورشی از جا نرود
آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود
غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست
می کشم دامن ازان خار که در پا نرود
بار غم از دل مجنون که تواند برداشت؟
[...]
جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود
عکسش از آینه چون صورت دیبا نرود
با حریفان ز تو عیب است سواری کردن
به که آهوی حرم جانب صحرا نرود
در سرایی که تویی، گر همه محشر خیزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.