گنجور

 
صائب تبریزی

دل آگاه به هر شورشی از جا نرود

آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود

غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست

می کشم دامن ازان خار که در پا نرود

بار غم از دل مجنون که تواند برداشت؟

ناقه لیلی اگر جانب صحرا نرود

از نفس زخم دل آینه ناسور شود

درد عاشق به فسونسازی عیسی نرود

می اگر با خبر از آفت صحبت گردد

هرگز از خم به پریخانه مینا نرود

چشم بینا دهن زخم دل آگاه است

خون محال است که از دیده بینا نرود

نقطه بخت سیه، ریخته کلک قضاست

این سیاهی به عرق ریزی دریا نرود

گره از کار جهان وانکند چون دم صبح

دل شب هرکه به دریوزه دلها نرود

جلوه موج سراب آفت کوته نظرست

صائب از راه به آرایش دنیا نرود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

یار با یار سفرکرده به تنها نرود

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بر دل‌آویختگان، عرصه عالم تنگست

[...]

سلمان ساوجی

سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود

برود این سر سودایی و سودا نرود

پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست

که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود

پای سست است و رهم دور از آن می‌ترسم

[...]

ناصر بخارایی

یار تنها شد و آن به که به تنها نرود

جان من رفت بدو تا تنِ تنها نرود

او همی‌رفت چو باد و ز تن خاکی من

گَرد آویخته در دامن او تا نرود

خیز و پیغام بَر ای باد، خدا را، و بگو

[...]

جهان ملک خاتون

دلبرا نقش خیالت ز دل ما نرود

مُهر مهرت نفسی زین دل شیدا نرود

نگذرد بر من سودا زده روزی به غلط

که دلم از سر زلف تو به سودا نرود

لحظه ای در همه اوقات میسّر نشود

[...]

سلیم تهرانی

جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود

عکسش از آینه چون صورت دیبا نرود

با حریفان ز تو عیب است سواری کردن

به که آهوی حرم جانب صحرا نرود

در سرایی که تویی، گر همه محشر خیزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه