گنجور

 
ناصر بخارایی

یار تنها شد و آن به که به تنها نرود

جان من رفت بدو تا تنِ تنها نرود

او همی‌رفت چو باد و ز تن خاکی من

گَرد آویخته در دامن او تا نرود

خیز و پیغام بَر ای باد، خدا را، و بگو

تا دمی سایهٔ لطفش ز سر ما نرود

نیست جز باد صبا قاصد و همدم او نیز

سخت سست است ندانم برود یا نرود

عهد کردم که درین راه ز سر سازم پای

برود سر به سر عهد اگر پا نرود

برق گر تیغ زند کوه کمر نگشاید

باد اگر حمله کند نارون از جا نرود

ناصر این قلب مُزور که به ضرب عشق است

به چه کار آید اگر در سر سودا نرود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

یار با یار سفرکرده به تنها نرود

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بر دل‌آویختگان، عرصه عالم تنگست

[...]

سلمان ساوجی

سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود

برود این سر سودایی و سودا نرود

پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست

که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود

پای سست است و رهم دور از آن می‌ترسم

[...]

جهان ملک خاتون

دلبرا نقش خیالت ز دل ما نرود

مُهر مهرت نفسی زین دل شیدا نرود

نگذرد بر من سودا زده روزی به غلط

که دلم از سر زلف تو به سودا نرود

لحظه ای در همه اوقات میسّر نشود

[...]

صائب تبریزی

دل آگاه به هر شورشی از جا نرود

آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود

غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست

می کشم دامن ازان خار که در پا نرود

بار غم از دل مجنون که تواند برداشت؟

[...]

سلیم تهرانی

جا به هر دل که گرفت او، دگر از جا نرود

عکسش از آینه چون صورت دیبا نرود

با حریفان ز تو عیب است سواری کردن

به که آهوی حرم جانب صحرا نرود

در سرایی که تویی، گر همه محشر خیزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه