گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند
گاه در خانقهم صوفی صافی دانند
تو مرانم ز در خویش و رها کن صنما
تا به هر نام که خواهند مرا میخوانند
باد پایان سخن کی به صفای تو رسد؟
گرچه روز و شبشان اهل سخن میرانند
با غم عشق تو گودین برو و عقل ممان
عقل و دین هر دو به عشق تو کجا میمانند
تو ز ما فارغی و حلقه به گوشان درت
گوش امید به در، منتظر فرمانند
پای آن نیست کسی را که به کوی تو رسد
بر سر کوی تو این طایفه بی پایانند
نیست در دیده عشاق ز خون جای دلی
جای آن است که بر چشم خودت بنشانند
جان و دل گوی سر زلف تو گشتند و چه گوی
گویهایی که دوان در عقب چوگانند
با همه بیدلیم در صف عشقت کس نیست
مرد سلمان ز کسانی که درین میدانند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات و تجربیات عاشقانه خود میپردازد. او بیان میکند که گاهی در حال لذت و شادی است و گاهی در حال درد و رنج. از معشوق میخواهد که او را از درگاه خود نراند و به او آزادی بدهد. شاعر به عشق و وابستگی عمیق خود اشاره میکند و بیان میکند که عقل و دین در مقابل عشق به معشوق بیمعنی هستند. همچنین، او از عشق خود بهطور پرشور و آغوش باز یاد میکند و به نارضایتی از دوری معشوق اشاره میکند. در نهایت، او تأکید میکند که در عشق، کسی به راحتی نمیتواند به محبوب خود برسد و تمام عاشقان در آرزوی وصال نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: گاه به خاطر درد و غمهایم مرا رند میدانند و گاه در خانقاه به من به عنوان یک صوفی پاک و بیآلایش نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: ای معشوق، مرا از آشیانهات دور نکن و آزاد بگذار تا به هر اسمی که میخواهند، مرا صدا بزنند.
هوش مصنوعی: باد در انتهای گفتگو چه زمانی به خلوص و صفای تو میرسد؟ با وجودی که روز و شب افراد زیادی در حال گفتگو و سخن گفتن هستند.
هوش مصنوعی: با دلشکستگی عشق تو، عقل و دین را رها کن، چرا که عقل و دین در برابر عشق تو چه ارزشی دارند؟
هوش مصنوعی: تو از ما بیخبر هستی، اما کسانی که خود را تابع تو میدانند، با امید به درِ تو نگاه میکنند و منتظر دستور تو هستند.
هوش مصنوعی: هیچکس را یارای ورود به کوی تو نیست، اما گروهی فراوان در کنار کوی تو حضور دارند.
هوش مصنوعی: در نگاه عاشقان، جایی برای درد و رنج وجود ندارد. بلکه عشق واقعی آن است که در دل خودت احساس کنی و آن را بر چشمانت بنشانید.
هوش مصنوعی: جان و دل به شوق زلف تو به شدت به تپش درآمدند و چه بگویم از حال آن گویهایی که در پشت توپ چوگان به سرعت در حال دویدن هستند.
هوش مصنوعی: با اینکه هوشیار و آگاه هستم، اما در صف عشق تو هیچکس مثل من نیست. من مانند سلمان، از دیگران جدا شدهام و تنها کسی هستم که در این راه قرار دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنچه باید همه داری و نداری مانند
کس نگوید مه و خورشید به رویت مانند
اتفاق است که بی مثل جهانی لیکن
قیمت حسن تو صاحبنظران میدانند
عکس گلهای رخ خویش در آیینه ببین
[...]
خم زلف تو که زنجیر جنون می خوانند
ای خوش آن طایفه کاین سلسله می جنبانند
ای صبا، نرم تری روب غبار زلفش
که دران مشتی زندانی بی سامانند
عجب آمد همه را مردنم از هجر و مرا
[...]
عاشقان را که دل مرده زعشقت زنده است
تو چو جانی وهمه بی تو تن بی جانند
شود از شعله جهانسوز چراغ خورشید
گر چو شمع قمرش با تو شبی بنشانند
طوطیانی که بیاد تو دهان خوش کردند
[...]
شاها وزرایی که امینان امیرند
بی وجه مرا در پی خود چند دوانند
بودند بران عزم که مرسوم رهی را
امسال نرانند و کنون نیز برآنند
هر کیسه که من بر کرمت دوخته بودم
[...]
ورق روی تو عشاق نکو می خوانند
چون رسد کار به زلفت همه در میمانند
صورنت صاحب معنی ز ملک به دانست
لیکن اهل نظرته بهتر ازین میدانند
ساعد و دست نوام بیم نمایند به نیغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.