در کوی میفروشان، گردم ز بینوایی
در دست جام خالی، چون کاسهٔ گدایی
در صبح از سفیدی چون شیر می نماید
مستان ز دختر رز، سازند مومیایی
در کوی بی وفایان دانی سرشک من چیست
چون پیش اهل کوفه، تسبیح کربلایی
کو آن که در اشارت با من ترا هر انگشت
پیچیده نامه ای بود از کاغذ حنایی
چشم و دل و زبانی داری، که کس مبیناد!
ای همچو گل سراپا سامان بی وفایی
آن گل سلیم آخر نامهربان برآمد
خوش آن که بود با او آغاز آشنایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بینوایی و غم خود در میان میفروشان اشاره میکند و احساس تنهایی و فراق را به تصویر میکشد. او در دست جام خالی خود را مانند یک گدا توصیف میکند و در صبح، زیبایی را به شیر تشبیه میکند. به عشق و وفای از دست رفته میپردازد و اشکهایش را به سرشک تشبیه میکند. شاعر از یک عشق ناکام و یادآور مهری که از دست رفته، سخن میگوید و به وفای بیوفایانی اشاره دارد که در زندگیاش تأثیر گذاشتهاند. در انتها، با اشاره به گلی که نامهربان شده، احساس حسرت و آرزو برای آشنایی با او مطرح میشود.
هوش مصنوعی: در بازار شرابفروشان پرسه میزنم و از بیپولی و نداشتن چیزی رنج میبرم. در دستم جامی خالی است که شبیه کاسهای است که گداها برای دریافت کمک در دست دارند.
هوش مصنوعی: در صبح، سفیدی آسمان شبیه شیر است و دختران رز به مانند مومیایی، حالتی شاداب و دلفریب دارند.
هوش مصنوعی: در محله افرادی که دورویند، گريهام چه معنایی دارد؟ مانند تسبیح کسی که به کربلا رفته، در برابر اهالی کوفه بیفایده و بدون ارزش است.
هوش مصنوعی: کیست آن کسی که با اشاراتش مرا درگیر میکند، طوری که هر انگشتش گویی نامهای از کاغذ حنایی نوشته شده است؟
هوش مصنوعی: تو چشمی، دلی و زبانی داری که کسی نمیبیند! ای گل زیبایی که تمام وجود تو بیوفایی است.
هوش مصنوعی: کسی که با محبت و دوستی با او آشنا شده بود، حالا با کمال بیمهری و سردی روبهرو شده است. این تغییر احساس به نوعی غمانگیز و دلگیر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صورت بهشتی در صدره بهایی
هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی
تو سر و جویباری تو لاله بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی
شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی
[...]
آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده مینگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بیوفا و مهری کز دوستان یکدل
[...]
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
[...]
خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی
احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر
سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید
[...]
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.