ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه
در حلقهٔ زلفت دل، مجنون و سیه خانه
شب تا به سحر ای شمع از شوق وصال تو
آغوش دلم باز است همچون پر پروانه
هرگاه به ما ساقی از غمزه اشارت کرد
از کف دل پرخون را دادیم چو پیمانه
از صحبت خاکستر، گردد دل من روشن
چون آینه برعکس است، کار من دیوانه
از میکده رندان را کی منع توان کردن
هر رگ به تن مستان، راهی ست به میخانه
پیمانه سلیم از کف مگذار به فصل گل
سرمایهٔ عقل این است، دیگر همه افسانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و شوق عشق و دلدادگی میپردازد. شاعر از جاذبه و جذابیت معشوق سخن میگوید و توصیفاتی از احساسات عمیق و شورانگیز خود دارد. او به حالت عاشقانه و فلسفی خود اشاره میکند و میگوید که عشق و وصال مانند شمعی در دل او میسوزد. در این دنیای عشق، او دلش را به سرخوشی و مستی سپرده و از غم و اندوه رهایی میجوید. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که منعی برای علاقهمندان به میکده و شادخواری وجود ندارد. عشق و عقل را همچون افسانهای میبیند و به زندگی با شور و شوق ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: ای شعلهٔ زیبایی تو، جانها مانند پروانهها در اطراف زلفهای تو میچرخند. دلها مجنون و در عذاب هستند.
هوش مصنوعی: تا صبح، ای شمع، از شوق دیدن تو، دلم به مانند پر پروانه گشوده است.
هوش مصنوعی: هر وقت ساقی با نگاهی مملو از محبت و علامتی از خود، ما را دعوت به نوشیدن کرد، دل پر از درد و غم خود را به جای پیمانه در اختیار او قرار دادیم.
هوش مصنوعی: از گفتن و حرف زدن درباره خاکستر، قلب من مانند آینهای که تصویرش معکوس است، روشن میشود. کار من به مانند دیوانگان است.
هوش مصنوعی: در میکده نمیتوان رندان را از رفتن بازداشت، زیرا هر رگ بدن مستان نشانهای از تمایل به میخانه دارد.
هوش مصنوعی: در روزهایی که بهار و گلکاری است، از عقل و درایت خود غافل نشوید و نگذارید لحظات باارزش زندگی از دست برود؛ زیرا سرمایه واقعی شما در این زمان تفکر و خرد ورزی است و باقی ماجراها تنها داستانهایی بیپایه و اساسی هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من بیخود و تو بیخود ما را که بَرد خانه؟
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینی
[...]
ای جان، چو سخن گویم مستانه و رندانه
سرمستم و لایعقل زان نرگس مستانه
پرسد ز سرشک خون جانم ز غمت، آری
پر گشته مرا آخر در عشق تو پیمانه
ای دوست، سر زلفت در سینه من بگشا
[...]
صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه
رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه
هر صورت آبادان کز باده شود ویران
معموره معنی دان یعنی چه که ویرانه
سودی ندهد تو به زان می که بود ساقی
[...]
از مسجد و می خانه وز کعبه و بت خانه
مقصود خدا عشقست، باقی همه افسانه
بنما رخ زیبا را، تا فاش بگویم من :
«قد اشرف الدنیا من نور حمیانه »
هرکس صفتی دارد، با خود ز ازل آرد
[...]
پیمانه می جویان رفتم سوی میخانه
بیرون نروم زانجا پر ناشده پیمانه
شیخان مناجاتی رندان خراباتی
جویند ترا جانا در کعبه و بتخانه
در میکده سر مستم از ننگ خودی رستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.