گنجور

 
سلیم تهرانی

می‌دهد سیل سراغ ره ویرانهٔ ما

چون صدف در بغل موج بود خانهٔ ما

چوب گل بهر دوا در همه گلزار نماند

بلبلان را چه بلایی شده دیوانهٔ ما!

در میان دل و او نسبت نزدیکی هست

شمع از موم خود انگیخته پروانهٔ ما

بی‌قراران تو در خاک نگیرند آرام

در طلب توشه کش مور بود دانهٔ ما

چیست این مستی منصور، ندانیم سلیم

جرعه‌ای بیش نخورده‌ست ز پیمانهٔ ما

 
 
 
محتشم کاشانی

سروی از یزد گذر کرد به کاشانهٔ ما

که ازو چون ارم آراسته شد خانهٔ ما

با دلی گرم نشاط آمد و از حرف نخست

گشت افسرده دل از سردی افسانهٔ ما

فتنه را سلسله جنبان نشد آن زلف که هیچ

[...]

نشاط اصفهانی

بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانهٔ ما

بگذارید به ما این دل دیوانهٔ ما

ما به دیوانگی افسانهٔ شهریم ولی

عاقلان نیک بخوابند ز افسانهٔ ما

ساغری از کف ساقی مگر آریم به دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه