گنجور

 
سحاب اصفهانی

آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است

آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است

آن چه ناز تو فزون می‌کند و رحم تو کم

اثر صبر کم و نالهٔ بسیار من است

آن چه از کار کسان عقده گشاید لب توست

آن چه آسان نشود هرگز از آن کار من است

غمگسارم تویی و بی تو چنانم که کنون

دشمن من به غم عشق تو غم خوار من است

سیر شد چرخ جفا پیشه ز آزردن من

وان جفا پیشه همان در پی آزار من است

واقف از حال درون چون نشود دلبر من

جای او در دل و دل واقف اسرار من است

کیست گفتم که به بازار محبت خجل است

کآورد جان به بها گفت خریدار من است

روی بیداری و خواب آن چه ندیده است (سحاب)

دیدهٔ بخت من و دیدهٔ بیدار من است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

لعلِ سیرابِ به خون تشنه لب یار من است

وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است

شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز

هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است

ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

در سراپردهٔ جان خانهٔ دلدار من است

گوشهٔ دیدهٔ من خلوت آن یار من است

تا که از نور جمالش نظرم روشن شد

هر کرا هست نظر عاشق دیدار من است

هر کجا ناله ای از غیب به گوش تو رسد

[...]

کلیم

محتسب بر حذر از مستی سرشار من است

سنگ بگریزد از آن شیشه که در بار من است

آسمان مشتری جنس هنرها گردید

که دکان سوختنم گرمی بازار من است

از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم

[...]

آذر بیگدلی

غیر، بیهوده، پی یار وفادار من است

نشود یار کسی اگر یار من است

شب به گوشت چو رسد نالهٔ مرغان اسیر

نالهٔ بی‌اثر از مرغ گرفتار من است

از غمش مردم و، گر شکوه کنم شرمم باد؛

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه