گنجور

 
وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

بدان دو زلف سیه روز من سیه داری

طلب همی‌کنی آزار من، خداوندا

روا بود که مرا بی‌گنه بیازاری؟

کسی که پای تو بوسد چگونه دل دهدت

که همچنین بگزافش ز دست بگذاری؟

بنفشه قد و سمن موی و لاله اشکم از آنک

بنفشه جعد و سمن ساق و لاله رخساری

گهی بگریم بر یاد تو بصد حسرت

گهی بنالم در عشق تو بصد زاری

اگر هزار چو من در فراق خود بکشی

از آنت باک نیاید ، زهی ستمگاری!

مکن برنج گرفتار بیش ازین دل من

کزان بود بقیامت ترا گرفتاری

ز دست جور توام کشته گیر ، اگر ندهد

مرا عنایت عدل خدایگان یاری

علاء دولت ، شاهی ، که دولت تیغش

ببرد از سر بدخواه باد جباری

خدایگانی کاجرام چرخ را با او

منازعت نرسد در بلند مقداری

بعهد دولت او در جوار افضالش

برست دیدهٔ فتنه ز رنج بیداری

بدوست طایفهٔ شرع را قوی دستی

وز وست قاعدهٔ شرک را نگونساری

چو ابر بارد هنگام مکرمت کف او

ولیک عادت او نیست جز گهرباری

مظفرا ، تویی از خسروان ، که در گیتی

بدانچه یافته ای ، از علو ، سزاواری

نجوم چرخ نیارند زد همی ز حیا

بپیش کثرت فضل تو لاف بسیاری

ستاره را نرود با تو هیچ بوالعجبی

زمانه را نرود با تو هیچ مکاری

کسی که با تو طریق مخالفت سپرد

بیک زمانه بدو چنگ فناش بسپاری

بتیر تیز ، فلک را اگر بخواهی تو

ز سقف دایرهٔ آسمان فرود آری

بپایگاه و برفعت تو سپهر تأثیری

بدستگاه و بحشمت زمانه آثاری

حریم صدر تو احرار از آن گزیدستند

که از جفای زمانه پناه احراری

همیشه تا که جهان راست فعل بد عهدی

همیشه تا که فلک راست پیش غداری

امانت باد ز دست فنا و قهر ، که تو

فنای مبتدعانی و قهر کفاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

بر بدایع نظم تو ای فریدالدین

طویله‌های گهر را نماند مقداری

نه باغ طبع تو را هست جز ادب شجری

نه شاخ لفظ تو را هست جز هنر باری

به گرد تو نرسند اهل نظم و نثر امروز

[...]

عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا

وگر نگویمت از من همی بیازاری

اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم

چه عادتست که تو میرخواره زن داری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه