چنان در بزم غیر امشب غمین از وصل جانانم
که هردم شاد سازند از نوید روز هجرانم
چو اندیشم ز جور پاسبان و منع دربانش
که در آن کوز چشم این و آن از ضعف پنهانم
گرم زین پیش یک گل بود دایم زینت دامان
کنون باشد ز خون دل بسی گلرنگ دامانم
گرم از پرتو یک شمع روشن بود بزم امشب
هزاران شمع از آه آتشین بین در شبستانم
به ترک غیر دیشب بسته پیمان با من و امشب
به بزم او کشد پیمانه یار سستپیمانم
به حسن از ماه من چندان که باشد کم مه کنعان
من از بیطاقتی افزون (سحاب) از پیر کنعانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساس غم و اندوه خود را در بزم و مجالس توصیف میکند. او از دوری و هجران معشوقش به شدت ناراحت است و هر لحظه یاد او بر دلش سنگینی میکند. به یاد ظلم و منعهایی که از سوی نگهبانان و دربانان وجود دارد، احساس ضعف و ناچیزی میکند. او با اشاره به زیباییهای گذشته، اکنون دچار رنج و غم شده و زندگیاش خالی از شادی و روشنایی است. در بخشی دیگر، شاعر به پیمان سست یار اشاره کرده و از عشق و زیباییهای نه چندان زیاد سخن میگوید. این احساسات به خوبی نشاندهنده غم و ناراحتی عمیق او در اثر جدایی از محبوبش است.
هوش مصنوعی: امشب به قدری ناراحتم از دوری معشوق که حتی در مهمانی دیگران هم نمیتوانم خوشحال باشم و مدام یاد روز جداییام میافتم.
هوش مصنوعی: وقتی به ظلم و ستم محافظ و جلوگیری از ورود دیگران فکر میکنم، متوجه میشوم که در دل این شرایط، ضعفهای خود را به طور پنهانی میپوشانم.
هوش مصنوعی: تا پیش از این یکی گل بود که همیشه زینتبخش دامنم بود، اما اکنون بر اثر دلتنگی و غم، دامنم پر از رنگهای مختلف گلهاست.
هوش مصنوعی: امشب بزم ما تنها به نور یک شمع روشن است، اما از دل آتشین و اشکهای من، مانند هزار شمع میدرخشد و فضا را روشن میکند.
هوش مصنوعی: دیشب شخصی غیر از محبوب من با من عهد و پیمان بسته بود، اما امشب آن محبوب ناپایدار به مهمانی دیگری میرود و پیمانهاش را پیش آنجا میبرد.
هوش مصنوعی: هرچقدر که زیبایی تو از ماه کمتر باشد، برای من هیچ فرقی نمیکند. عشق من به تو به اندازهای است که بیتابیام از این زیبایی به قدری زیاد است که همچون ابرها از درد دوری میبارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.