مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
به نقد امروز دل شادم که عشق آسوده می رانم
به رغبت عشق می بازم دگر شغلی نمی سازم
نه از جنت همی نازم نه از دوزخ هراسانم
قلم در حکم نیک و بد قضا در ما تقدم زد
ندانم مقبلم یا رد چه باید هم برین سانم
علم گشتم به نادانی چه باک ار جاهلم خوانی
چه گویم چون نمی دانی که از دانسته نادانم
عیان بی عیان گفتم نشان بی نشان گفتم
نزاری ترک جان گفتم کنون در بند جانانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر درباره وضعیت و احساسات خود صحبت میکند. او خود را دیوانه میداند و با این لقب زندگی میکند، در حالی که از خود بیگانه است. او بیان میکند که نه پیرو مذهب خاصی است و نه به کفر اعتقاد دارد. شاعر به آزادی و شادمانی حاصل از عشق اشاره میکند و میگوید که دیگر به بهشت یا جهنم فکر نمیکند. او در مورد آگاهی و نادانی خود صحبت کرده و میگوید که ممکن است نادان به نظر برسد اما از دانستههای خود آگاه است. در نهایت، او از وابستگی به معشوق خود سخن میگوید و بیان میکند که اکنون در بند عشق اوست.
هوش مصنوعی: مرا دیوانه مینامند و من به این حالت ادامه میدهم. آنها مرا از خود بیگانه میدانند و من هم این را میپذیرم.
هوش مصنوعی: اگر من پیش معشوق خودم باشم، اینجا هستم و اگر در خانه خدا هم بنشینم، نه مذهبیام و نه اهل کفر و ایمان.
هوش مصنوعی: وقتی به معبد عشق وارد شدم، از هر چیز دیگری رها شدم. امروز با دل خوش و خرم هستم، زیرا که عشق را با آرامش تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: من با عشق به راحتی زندگی میکنم و دیگر برای خود شغلی نمیسازم. نه از بهشت لذت میبرم و نه از جهنم میترسم.
هوش مصنوعی: قلم، که نشانهای از تقدیر و سرنوشت است، به خوبیهای ما و بدیهای ما اشاره کرده و من نمیدانم آیا سرنوشتم خوب است یا بد. من هم باید به همین شیوه زندگی کنم.
هوش مصنوعی: من به علم و دانش رسیدهام، پس اهمیتی ندارد اگر مرا نادان بنامی. چه میتوانم بگویم وقتی خودت نمیدانی که در حقیقت از آنچه دانستهام، نادان هستم.
هوش مصنوعی: آشکار را به وضوح بیان کردم و ناواضح را نیز گفتم. من از نزارِی، عشق را بازگو کردم و اکنون به خاطر محبوبم در بند و گرفتار هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
نگارا، عزم آن دارم که جان در پایت افشانم
به بوسه از لب شیرین تو انصاف بستانم
مرا تا داده ای رخصت که گه گه می گذر در ره
چنانم کشتی از شادی که ره رفتن نمی دانم
میسر نیست کز زلف تو سوی خود کشم مویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.