گنجور

 
صغیر اصفهانی

ز ممکنات توان دید طلعت او را

که یک یک آینه‌اند آن جمال نیکو را

گرش مشاهده خواهی ز خویش چشم‌بپوش

که او ز دیدهٔ خود بین نهان کند رو را

ز خویش گم شو و آنگه خدای را میجوی

که واجبست ز خود گم شدن خداجو را

تهی نکرده ز هر بو مشام کی شنوی

شمیم دلکش آن طرهٔ سمن بو را

رواست کار خدایی ز دوستدار خدا

که اتصال به آن بحر باشد این جو را

درآ به مذهب عشق و فسانه بین و فسون

میانهٔ ملل این شورش و هیاهو را

مگر صغیر نداند حکایتی جز عشق

که نیست جز سخن عشق بر زبان او را

 
 
 
مجد همگر

شه صدور و خداوند من شهاب الدین

توئی که محض وفائی مر این وفاجو را

به صدق دعوت در قحط سال جود و سخا

محل صدق و وفائی مر این دعاگو را

ز کوی لطف و به حکم کرم ز روی جواب

[...]

حکیم نزاری

به زیر طاق دو ابرو ساحرند او را

که کرده اند مسخر عموم اردو را

مرا به خیره ملامت چی می کند بد گوی

چگونه دوست ندارند روی نیکو را

به سیل دیده ی من بنگرید اگر خواهید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
صائب تبریزی

بس است تیغ تغافل من بلاجو را

مکن به خون من آلوده تیغ ابرو را

کجاست جاذبه طالع سلیمانی؟

که آورد به سرای من آن پریرو را

چو داغ لاله به خون کعبه غوطه زد آن روز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

جهان کهنه چو نو کرد عادت و خو را

به قبله ی عربی آورد عجم رو را

شفیع روز قیامت، محمد مرسل

که قبله گاه جهان کرده طاق ابرو را

شهی که کرده ز درویشی و تهیدستی

[...]

بیدل دهلوی

به‌گلشنی‌که دهم عرض شوخی او را

تحیرآینهٔ رنگ می‌کند بو را

خموش‌گشتم و اسرار عشق پنهان نیست

کسی چه چاره‌کند حیرت سخنگو را

سربریده‌هم‌اینجا چوشمع بیخواب‌است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه