گنجور

 
صغیر اصفهانی

چه مایه میدهد اردی‌بهشت بستان را

که میزند به صفا طعنه باغ رضوان را

کدام جلوه به گلشن کند چنین دلکش

نوای زیر و بم بلبل خوش الحان را

اگر ز داغ دل عاشقان نشان جویی

برو به باغ و ببین لاله‌های نعمان را

زهی مقدر بی‌مثل و صانع بیچون

که از جماد بر آرد ثبات الوان را

ترانهٔ و من الماء کل شیئی حی

از آبشار به رقص آورد سخندان را

چو نرگس آنکه قدح کش بود در این ایام

به عالمی ندهد گوشهٔ گلستان را

صغیر معرفت واجبت بود واجب

نتیجه‌گر طلبی کارگاه امکان را

 
 
 
رودکی

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

ناصرخسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد

[...]

امیر معزی

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را

مسخرست سخن چون پری سلیمان را

نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز

زکارگاه سخن بارگاه سلطان را

ز شادی ادب و عقل او به دار سلام

[...]

ادیب صابر

لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را

رخ تو طیره کند اختر درفشان را

به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را

به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را

به جان تو که پرستیدن تو کیش من است

[...]

اثیر اخسیکتی

چه خرمی است که امروز نیست زنگان را

چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را

بهار و کام طرب تازه می کند دل را

ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را

بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه