گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

عادت ابروی تست فته در انداختن

آفت عالم شدن تیغ به قهر آختن

زلف ترا شیوه است دل به بر آویختن

روی ترا در خور است دیدن و جان باختن

یکتنه خال تُراست شکوت غارتگری

از طرفی خاستن بر سپهی تاخن

ماند گرفتار خار گل که به رویت شکفت

گشت زمین‌گیر سرو، پیش تو زَ افراختن

ز آتش عشق تو جان گر بگذارد رواست

نیست در این سوز و تب چاره بگداختن

چشم شناسا نداشت هر که به جمعت ندید

کوردلان را سزاست دیدن و نشناختن

غفلت و نیسان ماست عادت بیچارگی

از تو فرامُش مباد عادت بنواختن

در غلیانم مغی بر در میخانه گفت

جان و سر اینجا بناست یکسره درباختن

در ره عشق ای صفی این بُوَد اول قدم

ز آتش دل سوختن با غم جان ساختن