گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

کز جد و مادر و پدر ای یادگار ما

آقای ما برادر ما شهریار ما

داریم التماسی ازین التهاب بیش

فرمای التفاتی ازین به به کار ما

هفتاد و یک جراحت کاری به روی هم

زین کشتگان رسید به جان فگار ما

دگر هزار و نهصد و پنجاه زخم غم

از داغ خود مزن به دل داغ دار ما

بر پای دوستان مفکن ز اضطرار بند

در دست دشمنان مپسند اختیار ما

از خون مخواه خلعت لعلی لباس خویش

وز غم مساز کسوت کحلی شعار ما

رحمی به حال فاطمه کآن طفل بی پدر

تا حشر دیده دوخته بر انتظار ما

سوی مزار فاطمه چون بگذریم اگر

افتد ز کوفه بی تو به یثرب گذار ما

دل داده ای به دست که این سان اثر نکرد

بر سینه ی تو ناله ی گردون سپار ما

دل پاره پاره از سر مژگان فرو چکید

در روضه ی تو طرفه گلی داد خار ما

دردا که تر نشد لب خشکت به نیم نم

چندان که رفت سیل سرشک از کنار ما

چون شد که راه معرکه را بر شما نبست

ای خاک بر سر مژه ی اشک بار ما

خود جرم ما چه بود که نگذشته تا گذشت

خونخوار دشمن از سر یک شیرخوار ما

گر سخت تر ز خاره نبود از چه دل نسوخت

این قوم را به روز تو در روزگار ما

پس دست بر عنان شه بی سپه زدند

وز دل شرر به خرمن خورشید و مه زدند