خواهم از شوق زنم بوسه مکرر به دهانم
گاه و بیگاه که نام تو برآید به زبانم
گویم این غایت حسن است و ملاحت که تو داری
باز چون بنگرمت در نظر آیی به از آنم
در کمالات تو چندانکه سخن می کنم آخر
ناتمام است معانی که نگنجی به بیانم
سنگ و خاک ره دشمن شود از پستی و خواری
سر و جان در قدمت گر به محبت نفشانم
در جدایی تو عجب نیست که از من بشکیبی
من چه تدبیر کنم کز تو تحمل نتوانم
تا نیایی و به جای دل تنگم ننشینی
تو چه دانی که درین زاویه چون می گذرانم
بیش وکم راز تو تا گوشزد غیر نگردد
یک نفس جز دل خود کس نشنیده است فغانم
درمیان تو و من واسطه دل بود و خبر شد
ورنه او هم نشدی واقف اسرار نهانم
کس ندانست که گریان کیم ورنه صفایی
چشم مردم همه دیده است به رخ اشک روانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و شوق خود به معشوق میگوید و بیان میکند که هر گاه نام او به زبانش میآید، شوقی در دلش ایجاد میشود. او به زیباییهای معشوق اشاره میکند و میگوید که هر چقدر درباره کمالات او سخن بگوید، باز هم نمیتواند تمام زیباییهای او را توصیف کند. شاعر از احساس جدایی و سختیهای آن مینالد و میگوید که از دوری محبوب نمیتواند تحمل کند. او بیان میکند که راز عشقش تنها در دل خود محفوظ است و دیگران از آن بیخبرند. در نهایت، درد و اشک خود را در غم عشقش بیان میکند و به حسی از ناامیدی و longing اشاره میکند.
هوش مصنوعی: میخواهم از شوق، به طور مکرر و نامنظم، لبانم را به بوسه بزنم؛ زیرا هر وقت نام تو بر زبانم میآید، این احساس را بیشتر حس میکنم.
هوش مصنوعی: میگویم که زیبایی و دلربایی تو به نهایت است، اما وقتی تو را میبینم، احساس میکنم که زیباییات حتی بیشتر از آنچه میگویم است.
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که درباره خوبیها و کمالات تو صحبت کنم، باز هم نتوانستهام همه معانی و عمق آنها را به خوبی بیان کنم.
هوش مصنوعی: اگر در برابر محبت و عشق تو خاک و سنگ راه دشمنان هم از ذلت و حقارت به میان بیاید، من سر و جانم را در قدمهای تو نثار خواهم کرد.
هوش مصنوعی: در جدایی تو جای تعجب نیست که من نتوانم تحمل کنم. من چه راهی پیدا کنم وقتی که دیگر نمیتوانم دوری تو را تاب آورم؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو نیایی و به جای دلتنگیام ننشینی، تو هرگز نمیدانی که من در این گوشه چگونه وقت میگذرانم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که راز تو به کسی گفته نشود، هیچکس جز دل خودم از نالههایم خبر ندارد.
هوش مصنوعی: میان من و تو دلی وجود داشت که خبر از احساسات و رازهای پنهانم را به تو منتقل کرد، وگرنه تو هم از رازهای درونم آگاه نمیشدی.
هوش مصنوعی: هیچکس ندانست که چرا من گریه میکنم، اما زیبایی چشمان مردم همه بر چهرهام اشک میریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خدایی که به جز تو ملکالعرش ندانم
بجز از نام تو نامی نه برآید به زبانم
بجز از دین و صنعت نبود عادت چشمم
بجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانم
عارفا فخر به من کن که خداوند جهانم
[...]
من اگر دست زنانم نه من از دستْ زنانم
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم
نه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارم
نه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانم
من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
[...]
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم؟
هیچم از دنیی و عُقبیٰ نبرد گوشه خاطر
[...]
رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم
گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم
چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم
آتش سینه به آب مژه تا چند نشانم
در کمند خودم آوردی و چون نیر بجستی
[...]
روزگاریست که من شیفتهٔ روی فلانم
روز و شب همچو سر زلف پریشانش از آنم
خرم آن مردن فرخنده که پیشم به عیادت
دوست بنشیند و جان در قدم دوست فشانم
آرزو میکندم پیش قدمهای تو مردن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.