ز خویش برده مرا چشم باده پیمایی
نگاه بر طرفی رفته و دلم جایی
چسان به کار دگر رو کنم که کس نشنید
به دست دور زمان غیر جام و مینایی
همین نه جور و جفا کار دلبری است و بس
که گاه ناز و عتاب و گهی دل آسایی
رسیده است به جایی نزاکت طبعم
که چون نسیم ز خود می روم به ایمایی
چو تار و پود محبت به عمر پیچیده است
مراست بر سر زلف تو طرفه سودایی
گرفتم آن که نماید جمال خود لیکن
که راست طاقت نظاره ای تماشایی؟
ز رنگ و خوی تو پیداست هر که را چشم است
که آفتاب نهادی و ماه سیمایی
چه غم ز درد دلم گر خبر نمی گیری
همین بس است که در جمله حال، دانایی
چه مور و پشه که در کارخانهٔ عالم
به کوی عشق ندیدم کم از سعیدایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر از تأثیر چشم معشوق و میگساری سخن میگوید که باعث شده دلش در جایی دیگر باشد. او از این مینالد که نمیداند چگونه به کارهای دیگر بپردازد، زیرا هیچ چیز جز عشق و میگساری برایش اهمیتی ندارد. شاعر در نهایت به این نکته میرسد که عشق و زیبایی معشوقش چنان در وجود او تنیده شده که او نمیتواند از آن جدا شود. او میگوید که معشوقش همچون آفتابی در دل او جای دارد و حتی اگر کسی از دردش خبر نگیرد، همین که عشق را تجربه میکند برای او کافی است. در این بزم عشق، او را همچون مور و پشهای در دنیای عظیم میبیند که به نعمت عشق دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: نگاه معشوقی که در حال نوشیدن شراب است، مرا از خود بیخود کرده و دل من به یک سو میرود و از خودم دور میشود.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به کاری دیگر مشغول شوم در حالی که هیچ کس صدای مرا نمیشنود و زمان جز جام و مینا چیزی دیگری به من نمیدهد؟
هوش مصنوعی: درست همینطور است که رفتار معشوق فقط به ناز و بیمحلی و گاهی هم به دلجویی و محبت محدود میشود.
هوش مصنوعی: به جایی از لطافت و ظرافت طبیعت خود رسیدهام که مانند نسیمی آرام و بیصدا به سر میبرم و در هر اشارهای میچرخم و میگذرم.
هوش مصنوعی: عشق و محبت مانند تار و پود در زندگی من تنیده شده است و همیشه در ذهنم تصویر زیبای تو را دارم.
هوش مصنوعی: من آن کسی را به دست آوردم که زیباییاش را نشان میدهد، اما آیا کسی توانایی دیدن و تماشای آن زیبایی را دارد؟
هوش مصنوعی: هر کسی که چشم بینایی دارد، از رنگ و ویژگیهای تو میتواند بفهمد که تو همچون آفتاب درخشان و ماهی زیبا هستی.
هوش مصنوعی: ناراحتی دل من را نجو، اگر تو از آن بیخبری؛ همین که میدانم تو در کل وضعیت آگاه هستی، برایم کافی است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ موجودی را کم از سعیدا، که به عشق پایبند است، در زندگیام ندیدهام. حتی مور و پشه هم در این کارخانهٔ بزرگ هستی، در کوی عشق، به اندازه او ارزشمند نیستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرفتمت که رسیدی بدانچه میطلبی
گرفتمت که شدی آنچنان که میبایی
نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان
نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!
بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی
چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی
مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو
کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟
زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا
[...]
بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
ز بهر جستن تدبیر رای فردائی
هرآنچه داشت بدل راز پیش من بگشاد
بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی
چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند
[...]
کریم بار خدایا به ما توبه شائی
غریب نیست اگر بر همه ببخشائی
اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم
نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی
به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما
[...]
بزرگوارا در انتظار بخشش تو
نمانده است مرا طاقت شکیبائی
سه چیز رسم بود شاعران طامع را
نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی
اگر بداد سوم شکرا اگر نداد هجا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.