به غیر از دانهٔ دل ز آب چشمش سبزتر دارم
نه هر تخمی که کردم زیر خاک امید بردارم
مرا در راه تقدیر و قضا تسلیم باید بود
که از او هر چه بینم دست بر بالای سر دارم
سراغ دل به غیر از موی او از کس نمی گیرم
که ز این گم گشته، زلف او خبر دارد خبر دارم
دلم آیینهٔ حق است من عکس جمال او
چو با من او نظر دارد منش با او نظر دارم
سعیدا از رخ خورشید مانندش نمی ترسم
ز زلف و کاکل و چشم سیاه او حذر دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق و وابستگی خود به معشوق اشاره میکند. او میگوید که غیر از عشق و احساساتش، چیز دیگری به جز امید ندارد و باید به تقدیر و سرنوشت خود تسلیم باشد. شاعر تنها دلش را به موی محبوبش میسپارد و از دیگران طلب محبت نمیکند. او خود را مانند آیینهای میداند که تصویر محبوبش را در خود دارد و به همین دلیل از دیدن محبوبش نمیترسد. در نهایت، شاعر از زیباییهای محبوبش سخن میگوید و از عناصر دیگر زیباییها هراس دارد.
هوش مصنوعی: به جز عشق و احساس عمیق دل که از اشک چشمش زندهتر است، هیچ امیدی که به بیخودی در دل کاشتهام، ارزش برداشت ندارد.
هوش مصنوعی: باید در برابر تقدیر و سرنوشت تسلیم باشم، زیرا هر چیزی که ببینم، نتیجهی آنچه بر من گذشته است.
هوش مصنوعی: جز موی او از هیچکس خبری نمیگیرم دربارهی دلباختگیم، زیرا تنها اوست که از وضعیت من خبر دارد.
هوش مصنوعی: دل من مانند آینهای است که تصویر زیبایی خدا را در خود دارد. وقتی او به من نگاه میکند، من نیز به او توجه دارم.
هوش مصنوعی: من از تابش خوشحالی و روشنایی که بر اثر چهرهاش میتابد نمیترسم، اما از زیباییهای ظاهری او مانند موها و چشمان تیرهاش باید احتیاط کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم
ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه
حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم
مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی
[...]
خیال لعل میگون تو دائم در نظر دارم
چو ساغر سینهای پرخون و چشمی پرگهر دارم
فروغ عارضت ماه است، با وی عشق میورزم
درخت قامتت سرو است، زو امیدِ بر دارم
نه بی مرغول مشکینت شبی را روز میخواهم
[...]
خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم
به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم
منم صوفی ملک دل که باشد شکر او وردم
منم عطار شهر جان که در دکان شکر دارم
مروا ی عاشق صادق که من معشوق جانانم
[...]
من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم
من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم
من آن معشوق پنهانم که سرگردان عشق خود
چو چشم دلبران عاشق بسی صاحب نظر دارم
من آن چرخ پرانوارم در اقلیم الوهیت
[...]
من از گلهای خون دل از آن رخساره تر دارم
که از دست رقیب خار خاری در جگر دارم
مرا گویی که یارت کیست خواهم دیگری گویم
ولی دل ندهم گفتن که من یار دگر دارم
همی خواهم که ره یابم درون سینه مردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.