من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم
ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه
حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم
مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی
بجز عکس خیال او، که پیش چشم تر دارم
ز بیم آنکه چشم من ببیند روی غیر او
نمییارم که از خلوت زمانی سر بدر دارم
به حکم آنکه جای او قمر میبیند از گردون
من محروم سر گردان عداوت با قمر دارم
مرا امروز بگذارید همراهان، درین منزل
که من، حال، ز آب دیده سیلی بر گذر دارم
مپرس، ای اوحدی، کز چه دلت عاقل نمیگردد؟
حدیث عقل فردا کن: که امشب دردسر دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است از شاعر معروف که در آن احساسات عمیق و غمناکی را درباره دوری از محبوب خود بیان میکند. شاعر از درد و رنج ناشی از جدایی با زبان زیبا و تصویری سخن میگوید و اشاره میکند که عشق او چنان عمیق است که هیچ چیز دیگری نمیتواند توجه او را جلب کند. او در این غم و اندوه تنهاست و اجازه نمیدهد که به غیر محبوبش نگاه کند. همچنین به شدت از حال خود آگاه است و در این شرایط نمیتواند به عقل و منطق خود رجوع کند. شاعر در پایان از همراهانش میخواهد که او را در این حالت رها کنند و او را در غم خود تنها بگذارند.
هوش مصنوعی: من به کسانی مربوط هستم که دلشان بیگانگی را حس میکند و در سفرهایی هستم که بدون او، در درونم آتش میسوزد و درد عمیقی در قلبم دارم.
هوش مصنوعی: من از وضعیت خودم باخبر هستم، اما آن ماه (مقصود محبوب) هیچ توجهی به من ندارد. بنابراین، اگر حتی بخواهم از حال خودم نیز کمی بدانم، این اندوه برایم حرام است.
هوش مصنوعی: زمانی که او از پیشم رفت، هیچ چیزی در نظرم نیامد جز تصویر او که همیشه در برابر چشمانم هست.
هوش مصنوعی: به خاطر ترسی که از دیدن چهره کسی غیر از او دارم، جرأت نمیکنم که از تنهایی خود خارج شوم.
هوش مصنوعی: به این خاطر که او جایگاهش را به مانند ماه میبیند، من از آسمان دلم محروم هستم و به خاطر دشمنی با او از آرامش دور هستم.
هوش مصنوعی: امروز اجازه دهید در این مکان تنها بمانم، زیرا حالا به قدری اندوهگینم که اشکهایم مانند سیلی در حال سرازیر شدن است.
هوش مصنوعی: ای اوحدی، از من نپرس که چرا دلم عاقل نمیشود. بگذار تا فردا دربارهٔ عقل صحبت کنیم، چون امشب در نگرانی و مشکل هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خیال لعل میگون تو دائم در نظر دارم
چو ساغر سینهای پرخون و چشمی پرگهر دارم
فروغ عارضت ماه است، با وی عشق میورزم
درخت قامتت سرو است، زو امیدِ بر دارم
نه بی مرغول مشکینت شبی را روز میخواهم
[...]
خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم
به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم
منم صوفی ملک دل که باشد شکر او وردم
منم عطار شهر جان که در دکان شکر دارم
مروا ی عاشق صادق که من معشوق جانانم
[...]
من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم
من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم
من آن معشوق پنهانم که سرگردان عشق خود
چو چشم دلبران عاشق بسی صاحب نظر دارم
من آن چرخ پرانوارم در اقلیم الوهیت
[...]
من از گلهای خون دل از آن رخساره تر دارم
که از دست رقیب خار خاری در جگر دارم
مرا گویی که یارت کیست خواهم دیگری گویم
ولی دل ندهم گفتن که من یار دگر دارم
همی خواهم که ره یابم درون سینه مردم
[...]
ز خوی نازک آن سیمبر چندان حذر دارم
که یاد سر کند دستی که با او در کمر دارم
چو خواهد گشت آخر بیستون لوح مزار من
چه حاصل زین که چون فرهاد دستی در هنر دارم
ز دست کوته من هیچ خدمت برنمی آید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.