گنجور

 
سعیدا

مرا ز حلقهٔ آن دربه‌در پسند مباد

چو آفتاب خلاصم از‌ آن کمند مباد

هر آن سری که بر آن آستان نگردد خم

چو حلقهٔ در آن کوی سربلند مباد

رقیب اگر شکر ار خورد باده نوشش باد

مرا به جز می وصل تو سودمند مباد

ز فکر ماضی و مستقبل است ظلمت عقل

که هیچ دل به خیالات چون و چند مباد

همیشه ورد سعیداست حافظا این قول

که جسم نازکت آزردهٔ گزند مباد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد

سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست

به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد

جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست

[...]

جامی

سرت ز عارضه دهر دردمند مباد

زمانه بر دل شاد تو غم پسند مباد

تو جان اهل نیازی به چاربالش ناز

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

ز نازکیست وجودت سرشته سر تا پای

[...]

صائب تبریزی

ز چشم بد رخ خوب ترا گزند مباد

سرود بزم تو جز نغمه سپند مباد

گشاد کار جهان در گشاده رویی توست

ز تنگ گیری غم خاطرت نژند مباد

ز نوشخند تو آفاق شکرستان است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه